Kirman-yezd-hormozqan-Türk

Tuesday, May 18, 2004


سؤزوموز

از وئبلاگ ائلخان


چند نوشته قبلى در سؤزوموز در باره تركهاى كرمان٬ يك٬ دو٬ سه


نوشته زير كه توسط يكى از دوستان بسيار عزيز بچاقچى از استان كرمان ارسال شده است٬ حاوى اطلاعاتى عمومى در باره ايل بوجاقچى و "حسين خان بوجاقچى" (شجاع السلطان) مىباشد. در مقاله نام بزرگانى از تيره سارى سعدلوى بوجاقچى (اكبرخان٬ پسرش علىعسكرخان٬ پسر وى حيدرقلىخان) و تيره قارا سعدلوى بوجاقچى (اميرعلىخان٬ پسرش حسن خان٬ نوه وى اسفنديارخان٬ پسرش حسين خان)٬ همچنين قهرمانان ملى خلق ترك "عبدالحسين خان بهارلو" و "صولت الدوله قشقايى" ذكر مىشود. "صولت الدوله قشقايى" رهبر افسانه اى خيزش ايلات ترك جنوب بر عليه انگليس در سالهاى جنگ جهانى اول و "عبدالحسين خان بهارلو" رهبر شجاع٬ سياستمدار و كاردان ايل ترك بهارلو (از ايلات خمسه=بئش اويماق) در شورش و نبرد بر عليه قواى انگليس بود كه در زندان رضاخان درگذشت.


بوچاقچىها نقش بسيار قابل ملاحظه و مهمى در شورش ضد انگليسى در جنوب ايران بازى نموده اند. بويژه در مرحله سيرجان شورش در آگوست-اكتبر ١٩١٦ ٬ هنگامى كه رهبر بوچاقچىها حسين خان٫ عده اى از زندانيان آلمانى و اتريشى را از زندان انگليسى ها فرارى داده و به يارى برخى از اسرا٬ عيد آباد مركز سيرجان را به مدت كوتاهى اشغال نمود. حسين خان فرزند و جانشين اسفنديارخان است كه در آن سالها از سوى ژنرال پرسي سايكس رابين هود ايران لقب گرفته بود.


متاسفانه مقاله از ديد قوميتگرايى فارسى نوشته شده (مثلا اين ادعا كه ايل بچاقچى به "لهجه آذرى" سخن مىگويد. حال آنكه ايل بوجاقچى و عموما هيچ كس ديگرى در ايران به لهجه آذرى سخن نمىگويد٬ خلق ترك در ايران به "زبان تركى" سخن مىگويد). علاوه بر آن داراى اشتباهات چندى نيز است مانند اين ادعا كه ايل قشقائى از افشارها بوده اند و يا ثبت اشتباه آميز نام گروههاى تركى سارى سعدلو٬ قارا سعدلو و... به شكل سار سعيدلو٬ سوار سعيد لو٬ قره سعيدلو و ... كه به دليل رسمى نبودن زبان تركى در ايران و نبود مراكز تركى شناسى و فرهنگستان هاى زبان و ادب و تاريخ تركى و فقدان دانشكده هاى تركىشناسى٬ شايد فعلا امرى طبيعى بشمار روند. من برخى از اين اشتباهات را در داخل [ ] اصلاح نمودم.


غرض اصلى از آوردن نوشته٬ كمك به امر آشنائى با بزرگان و نام آوران و قهرمانان ملى و مشترك خلق ترك مانند صولت الدوله قشقايى٬ عبدالحسين خان بهارلو و حسين خان بوجاقچى٬ جوجوخان و... است كه متاسفانه به علت محلىگرايى (آذربايجانيان) و طائفه گرايى (طوائف ترك) ناشناخته مانده و يا ادراك كافى بر تعلق آنها به ارزشهاى تاريخى و ملى مشترك خلق ترك وجود ندارد.

مهران بهارى
----------------------------------------------------
ايل بچاقچي


به نقل از نشريه نگارستان. به قلم علي اكبر بختياري


پيش از سلسله صفويه و هم چنين در دوره صفويه اغلب حكام ايالات نظير كرمان، شيراز، يزد، لرستان، اصفهان،... از سران افشار بوده اند كه سرگذشت جابجايي اين ايل بسيار مفصل و طولاني است. ايل قشقايي و بچاقچي نيز در سابق از افشار بوده اند. ايل بچاقچي كه با لهجه اذري [منظور زبان تركى است] صحبت مىكند در زمان "شاه عباس صفوي" ابتدا در اطراف اطراف حاجي اباد بندر عباس سكني دادند و چون اين محل گرمسير و با طبيعت انان كه سردسيري بودند سازگاري نداشت شكايتهايي به زمامداران وقت نموده بودند كه ترتيب اثري داده نشد ناچار منطقه را به ناامني كشاندند. در اين موقع بلورد و چهارگنبد را كه منطقه اي سردسيري است در تيول انها قرار دادند. يكي از اين ايل "اكبر خان" از طايفه سار سعدلو [سارى سعدلى ] كه به دست شخصي به نام "علي حسين خان" كه از احفاد "سليم خان دريا بيگي" و در قلعه يحيي اباد -كه در اراضي كهن شهر واقع شده است و اكنون تخريب و با خاك يكسان گرديده- سكونت داشته در يكي از شبهاي ماه رمضان در بلورد كشته مىشود و اموال و املاك بي حساب او توسط "علي حسين خان" مصادره مىگردد. "اكبر خان" دو كودك داشته به نام "علي عسكرخان" و "...؟" كه توسط باغبان باغ گريزانده و به كران برده مىشوند. "اكبر خان" قبل از كشته شدن به "حسن" پسر "امير علي" كه جد "اسفنديارخان بچاقچي" است بدگمان مىشود كه "حسن" ناچار سيرجان را ترك و در بم به خدمت سعد الدوله بمي در مىايد كه كاروانها را كه مال التجاره از بم به كرمان حمل مىنموده اند محافظت مىكرده است. چندي پس از كشته شدن "اكبر خان"، "محمد رضاخان كراني" كه دايي "علي عسكرخان" بوده از "حسن اميرعلي" در خواست مىكند كه او نيز از بم امده اردويي از عشاير بچاقچي در كور گاه تشكيل مىدهند. در يكي از شبهاي بسيار سرد زمستان كه برف زيادي نيز روي زمين نشسته بود به خانه "علي حسين خان" حمله مىكنند. ابتدا نگهبانان را دستگير سپس "علي حسين خان" را به قتل رسانده و افراد او را خلع سلاح و زنداني و كليه اموال و املاك "اكبر خان" را ازاد مىكنند.


"محمد شاه قاجار" تصميم به ازاد كردن هرات مىگيرد. در ان موقع ايران قشوني منظم نداشت و سپاهيان ايران را افراد عشاير تشكيل مىدادند و سرباز موقت استخدام مىكردند كه پس از پايان جنگ سربازان به خانه و كاشانه خود باز مىگشتند. در جنگ هرات افراد ايل بچاقچي به فرماندهي "علي عسكرخان" كه ضابط و حاكم سيرجان نيز بود جز سپاهيان اعزامي از كرمان بودند كه "حسن اميرعلي" نيز جز سپاهيان بوده است. در موقع حمله به هرات عده زيادي از افاغنه از داخل هجوم اوردند جنگ سختي در مىگيرد كه در نتيجه گوشه اي از لشكر ايران عقب نشيني مىكند. در اينجا "حسن" پايمردي كرده و ايستادگي مىكند و چند سوار افغاني را با تير مىزند و اقوام "حسن" نيز به كمك او مىايند و چون افغانها متوقف مىشوند سپاهيان ايران بازگشت نموده، افغانها گريخته و به قلعه هرات بر مىگردند و شهر كلا در محاصره سپاهيان ايران قرار مىگيرد و به تصرف ايران در مىايد.


بعد از "علي عسكرخان" پسرش "حيدرقلىخان بچاقچي" كه او نيز ضابط و حاكم سيرجان بود به رياست ايل تعيين مىگردد كه بقعه و ضريح قديمي حضرت امامزاده علي (ع) از بناهاي اوست. بعد از "حيدر قلىخان" ايل بچاقچي رييس نام اوري از طايفه قره سوار سعيدلو [قره سوار سعيدلو اشتباه است. سارى سعدلو درست است] نداشت تا اينكه "اسفنديارخان" از طايفه قره سعيدلو [قارا سعدلى] كه نواده "حسن" بوده به رياست ايل تعيين مىگردد. اين شخص نيز از افراد نام اور و نامي ايل بچاقچي حتي كرمان بوده است كه تصرف سيرجان به دست وي در سال 1316 و بردن حاكم به كوهها و حكمراني او در مدت نه يا ده روز با اقتدار در سيرجان مشهود و معروف ان عهد در ايران و كشور هاي خارجي بوده كه روزنامه حبل المتين نيز اين واقعه را ثبت نموده است. بعد از او پسرش "حسين خان بچاقچي" مشهور به شجاع السلطان" مىباشد."


ايل بچاقچي شامل 18 تيره است كه تيره هايي كه با هم از قراباغ به اين منطقه كوچ كرده اند از اين قرارند: سوار سعيدلو [ سارى سعدلى] - قره سعيدلو [ قارا سعدلى] - ارشلو- عباسلو و خرسلو. ساير تيره ها بعدا جز ابواب جمعي اين ايل قرار گرفته اند.


حسين خان بچاقچي- شجاع السلطان


در ارديبهشت ماه سال 1270 شمسي،"عبدالحسين خان بهارلو" با پدرش براي ديدار از "اسفنديارخان" رييس ايل بچاقچي از داراب به تكيه در چهار گنبد آمدند. در تاريخ يازدهم همين ماه خداوند فرزندي به "اسفنديارخان" داد كه به مناسبت نام ميهمان اسم او را حسين گذاشت." اسفنديار خان" اولين رييس ايل از طايفه قره سعدلو [ قارا سعدلى] است كه رياست را از اولاد "حيدر قلىخان" كه قبلا پشت در پشت رييس ايل بچاقچي و از طايفه سار سعدلو [ سارى سعدلى] بودند، گرفت. موضوعي كه لازم است گفته شود اين است كه ايل بچاقچي از ايل افشار مىباشند كه ابتدا در سال 1036ه ق در مهاباد سكونت گزيد و به افشار ارومي معروف شدند ولي آنچه مشهور است از قراباغ اذربايجان به اين منطقه كوچانده شده اند.


پس از كشته شدن "اسفنديار خان" كه در مجلس روضه خواني اتفاق افتاد، "حسين خان" رييس ايل بچاقچي شد. وي از مردان نامدار و نام اور تاريخ معاصر سيرجان و كرمان بود. در سالهاي 1290 و 1291 شمسي كه سران عشاير بر عليه "امير اعظم" حاكم متكبر كه برادر زاده "عين الدوله" بود و تكبر و طمع را از عموي خود به ارث برده بود قيام نمودند، "حسين خان شجاع السلطان" و "آقا مراد خان شكوه السلطان" از افراد موثر در اين قيام بودند.


در سال 1295 در زمان جنگ بين الملل اول يك دسته آلماني با "شيخ عبيدالله افندي" كه سفير تركيه در افغانستان بود در كرمان بودند. انان به منظور رفتن به شيراز به سوي سيرجان حركت مى كنند. "حسين خان" در سعادت اباد به كمك تفنگچيان زبده خود از قبيل "خورشيد" كه كلانتر طايفه ناوكي و سيرجان كهنه و عزت اباد بود و با "بهروز (محمد خان)" پسران "ملا عبدالله ناوكي" راه را بر انان مي بندند. (البته كسان ديگر هم به اين كار اقدام مي كنند ولي وقتي به سعادت اباد مىرسند كه بچاقچىها نفرات الماني و بار و بنه انها را به طرف بلورد برده بودند).


ژنرال پرسي سايكس در كتاب تاريخ ايران ص 641 مىنويسد: «دسته اي الماني راه سير جان در پيش گرفت ليكن در وسط راه گرفتار ايل بچاقچي كه زير فرمان "سردار نصرت" بودند شد.» به سفارش سايكس تعدادي اسراي الماني و اتريشي را از كرمان به بندر عباس مىبردند و ژنرال پرسي سايكس مىخواست انان را از طريق بندر عباس به هندوستان بفرستد. وقتي به سيرجان رسيدند "حسين خان" انان را ازاد ساخت. چون "شيخ عبدالله" مسلمان بود و الماني ها هم به اسلام علاقه نشان مىدادند، "حسين خان" انها را به بلورد و چهار گنبد و گاهي به كوههاي داراب مىبرد كه به چنگ قواي انگليس گرفتار نشوند و چون انگليسيها در تعقيب او بودند نگهداري انان براي او مشكل بود ناچار المانىها را ازاد و بعدا "عبيذالله" را به سفارت تركيه در تهران تحويل داد. داستان بردن "عبيدالله" از سيرجان به تهران حيرت انگيز است. در ان عهد نه ماشين بود و نه جاده ماشين رو. براي اين كه مورد حمله قواي انگليس و يا حاميان انها قرار نگيرد، مسافت را با اسب و از بيراهه و در كوير مىپيمود تا سر از ورامين در اورد. در بعضي نقاط مخصوصا در نزديكي يزد مورد حمله قواي حاكم يزد قرار گرفت كه با جنگ و گريز از انجا گذشت. "حسين خان" به كمك افراد دلير بچاقچي و مردم شهر سيرجان سنگربندي نمود تا مانع قواي انگليس به شهر شوند.


پرسي سايكس در كتاب تاريخ ايران ص 654 مىنويسد: «"حسين خان" پس از دو هفته از فرارش به مدد عده اي از مردان عشاير و اسراي ازاد شده ناگهان سعيد اباد را گرفت. بىشك او با سكنه شهر در ارتباط بوده است چه انهايي وي را استقبال نموده و به روي اردوي سپاهيان انگليس تير شليك نمودند.» سپاهيان انگليس عبار ت بودند از 140 نفر هندي با يك تيپ كو هستاني و عده اي توپچي و نيز 50 نفر تير انداز به فرماندهي « ماژور ل.س واگتسف» وي از شمال شهر كه زمينهاي حسني بود و ديوارهاي كوتاهي در ميان اراضي داشت، استفاده كرد و شروع به حمله نمود. "حسين خان" نيز در همان طرف در برج منزل "كربلايي حسين بختياري" و بالا خانه اي كه وصل به منزل "حاج حمد الله ناوكي" بود با افراد خود سنگر گرفتند. در اين جنگ چهارده نفر از قواي انگليس كشته شدند و چون شهر را به توپ بستند "حسين خان" با افراد عشاير در تاريكي شب به بلورد فرار كرد. قواي انگليس وارد شهر شدند. سايكس براي دستگيري حسين خان" اعلام كرد كه هر كس زنده يا مرده او را بياورد مبلغ ده هزار تومان به او جايزه خواهد داد."


كمانچه نوازان دوره گرد كه از عشاير ترك زبان [ترك] فارس مىباشند و همه ساله در ايام تابستان به سيرجان مىامدند، ضمن نواختن كمانچه اشعار زير را كه نشانگر شجاعت و ياداور جنگ "حسين خان" با قواي انگليس بود مىخواندند:


اسب خودت كردي قيار - هي كردي ممتازم بيار
از جواني گشتي سردار - شيرين جنگي خان حسين خان
اسب خودت كردي قشو - تفنگ ده تير گله ور شو
شو خون زدي در نصف شو - خوف نداشتي خان حسين خان


عمليات "حسين خان بچاقچي" در زمان جنگ بين الملل اول با عده كم نفرات بر عليه انگليسيها كمتر از عمليات "صولت الدوله قشقايي" با ان ايل بزرگ و تنگستانيها نبود. شايد اگر اقاي ركن زاده، نبرد" صولت الدوله قشقايي" را در كتاب "فارس و جنگ بين الملل اول" و نبرد دشتستانيها و تنگستانيها را در كتابي به نام "دليران تنگستان" به رشته تحرير در نياورده بود ان دلاورىها نيز فراموش شده بود .


پس از اين تشكيلات ارتش در ايران به وجود امد. "حسين خان" با درجه «نايب السلطان» به ارتش وارد شد كه محل خدمت او سيرجان، كرمان، فارس و مرز افغانستان بود. "حسين خان" مدت سيزده سال در ارتش بود كه روزي جمعي از افسران لشكر كرمان به باغي رفته بودند هدفي را گذارده و به ان تير اندازي مي كردند كه تير بعضي ها به هدف نمي خورده است، به "حسين خان" مىگويند حال نوبت شماست ببينيم چه كار مىكنيد. وي ده نخ سيگار را در فاصله اي دورتر روي زمين مىگذارد و تمام سيگار ها را با تير مىزند. "سرهنگ اللهيار خان" كه فرمانده هنگ بوده در انجا مىگويد: بچاقچي ها دزدي و تير اندازي را خوب اموخته اند كه اين حرف باعث ناراحتي "حسين خان" مىشود و فورا شمشير را از غلاف كشيده و بر سر "اللهيارخان" مىزند كه خون جاري مىشود، افسران مانع زدن ضربات ديگري مىشوند. در ادامه حسين خان" در جواب "اللهيارخان" مىگويد: مىخواهي بچاقچىها مثل تو پالون دوز باشند؟" سرهنگ شكايت مىكند و "حسين خان" به تهران احضار و دو روز باز داشت مىشود كه "شيخ الاسلام ملايري" و ساير دوستان با خبر شده و وي را از بازداشتگاه بيرون مى اورند. همين ماجرا باعث مىشود كه "حسين خان" از ارتش استعفا دهد.


انچه از زندگي حسين خان شجاع السلطان قابل ذكر مىباشد:


يك. قلع و قمع "شاه ميرزاخان عرب" كه راهزني مشهور و 500 تفنگچي داشت كه انچه را سرقت مىكرد در كوههاي سخت و صعب العبور ني ريز، فرك و رستاق پنهان مىنمود و خود نيز در انجا پنهان مىشد دولت از دستگيري او عاجز شده بود و از "حسين خان" كه افسر ارتش بود خواست كه او را دسنتگير كند. "حسين خان" گفته بود كه با سرباز نمي توان او را دفع نمود و بايستي با افراد عشاير به جنگ او رفت. لشكر كرمان موافقت مىكند و او 300 نفر از مردان زبده جنگ ازموده و چابك بچاقچي را انتخاب و به جايگاه "شاه ميرزاخان" مىرود. "حسين خان" براي او پيام فرستاد كه اگر تسليم شود به وي تامين خواهد داد. او در جواب مىگويد :"حسين بچاقچي"!، دولت نتوانسته من را دستگير كند تو فكر كردي مىتواني! جنگ را حاضرم. نيروهاي "حسين خان"، "شاه ميرزاخان" را محاصره مىكنند و جنگ سه روز طول مىكشد كه اخرالامر "شاه ميرزاخان" كشته مىشود و جسد او را به اتفاق خانواده اش كه اسير كرده بود تحويل لشكر كرمان مىدهد. يك روايت ديگر نيز هست كه دو افسر با صد سرباز نيز همراه او بوده اند كه يكي از افسران در جنگ كشته مىشود و ديگري به دست "گلشن"، خواهر "شاه ميرزا خان" كه زني رشيد و جنگجو بوده است و گلشن به تصور اينكه اين افسر "حسين خان" است چند قبضه تفنگ را به شانه مىاندازد و به عنوان تحويل اين تفنگها به سوي اين سنگر حركت مىكند و وقتي به سنگر مىرسد فورا افسر را با تير مىزند. مىگويند در يك شب از همه طرف روي سنگر "حسين خان" تير اندازي مىكرده اند. افراد "شاه ميرزاخان" از يك طرف و نيرو هاي خودي هم به تصور اين كه سنگر "شاه ميرزاخان" است به ان تير اندازي مىكرده اند. در صورتي كه "حسين خان" خود را به سنگر "شاه ميرزاخان" نزديك كرده بود. "حسين خان" پس از انكه جسد و خانواده "شاه ميرزاخان" را تحويل لشكر كرمان مي دهد به جاي اينكه از او سپاسگذاري نمايند و خدمتش را در ازاء كاري كه از عهده نيروهاي ارتش بر نيامده بود، بستايند، او را متهم به غارت خانه "شاه ميرزا خان" كردند.


يكي ديگر از اقدامات او، تامين "سيدخان (سعيد خان) رودباري" است. "سعيد خان رودباري" بزرگ ترين قدرت منطقه جيرفت و كهنوج بود تيپ كرمان بارها به سوي او نيرو فرستاده بود ولي نتوانست او را مغلوب سازد. پيشنهاد به "حسين خان" داده شد. وي با تعدادي از تفنگچيان بچاقچي به كهنوج مىرود و براي او پيام مىفرستد كه تسليم شود "سعيد خان" كه جريان "شاه ميرزاخان عرب" را شنيده بود به قاصد مىگويد مىخواهم در نقطه اي با هم گفتگو كنيم. محلي را تعيين مىكنند و دو به دو به صحبت مىنشينند. "سعيدخان" مىگويد حاضر به تامين هستم ولي مىترسم دستگير و اعدامم كنند . "حسين خان" در جواب مىگويد: من مرد هستم و من به تو تامين مىدهم و با تعهد زباني "سعيدخان" را به كرمان مىاورد و چون قول داده بوده ترتيب تامين او را فراهم مىكند.


تامين امنيت مرز افغانستان از ديگر اقدامات "حسين خان" است. چون هميشه اوقات تعدادي از افاغنه از مرز عبور كرده و دهات مرزي و حتي روستاهاي اطراف كرمان را غارت مىكردتد. "حسين خان" مامور قلع و قمع انها شد و تعدادي از انان را كشت و طوري مرزها را كنترل مىكند كه افغانها جرات عبور از مرز را پيدا نمي كنند. به پاس همين خدمات مدال درجه يك سپه به او داده شد روز هايي كه " سيد حسن مدرس" در كاشمر تبعيد و تحت نظر بود "حسين خان" به وسيله "شيخ الاسلام ملايري" به او پيغام مىفرستد چنانچه مايل باشد او را به كوههاي سيرجان يا افغانستان منتقل خواهد نمود و خود محافظت وي را به عهده خواهد گرفت ولي "مدرس" نمىپذيرد.


در سال 1308ش، "شيخ ابو الحسن نواگويي" كه گويند نسب او به يكي از انصار مىرسيده، تصميم داشت كه ايالتهاي فارس و كرمان را تصرف كند و چون احتياج به نيروي عشاير داشت، نامه اي توسط "سيد حاجي عرب" براي "حسين خان" مىفرستد و از او درخواست كمك و همراهي مىنمايد. "شجاع السلطان" كه مرد فهميده اي بود به اين در خواست جواب نمىدهد و نظر او را نمىپسندد. ولي تفنگچيان" شيخ ابوالحسن نواگويي" به نام لشكر اسلام، سيرجان را غارت كردند و با فرستادن يك صلوات قالي را از زير پاي مردم مىربودند.


در شهريور 1320 كه جنگ بين الملل دوم در اروپا ادامه داشت ايران از همان شروع جنگ اعلام بىطرفي كرد ولي متفقين به بهانه اين كه تعدادي از مهندسين الماني در ايران مشغول كار مىباشند بيطرفي را ناديده گرفته و از شمال و جنوب به ايران حمله و كشور را اشغال كردند. در ان زمان همه امور به دستور اشغالگران انجام مىشد و دولتمردان جرات اظهار وجود نداشتند. در ان دوره كاميونهاي خوار و بار و اسلحه و مهمات متفقين با اسكورت مرتبا روزها از بندر عباس مىامدند و از وسط شهر سيرجان مىگذشتند. حتي كاميونهاي مردم را نيز كه در ان زمان شورلت 3.5 تن و انترناسيونالي پنج تن بود براي حمل بار در اختيار گرفته بودند. جريان رودر رويي "حسين خان" با نيرو هاي ارتش بعد از شهريور 1320 از اين قرار بود كه وي با خانمي كه همسر منشي كنسولگري انگليس در كرمان بود در يك ملك شريك بودند و او براي بالا كشيدن سهم "حسين خان" از موقعيت استفاده كرد و سابقه جنگ بين الملل اول و نبرد "حسين خان" با قواي انگليس در سير جان را به اطلاع "فولكنر" كنسول انگليس رسانيد تا به وسيله ان، دولت او را از سر راه بردارد و چنان "فولكنر" را فريفت كه "فولكنر" وحشت زده شد و به تصور اينكه در اين قسمت كه محل حمل و نقل مهمات است مشكلي براي انتقال مهمات به وجود ايد از اين رو از قواي انتظامي خواست كه "حسين خان" را دستگير كنند. نيروهاي ارتش ندانسته بر عليه "حسين خان" اقدام كردند و وي ناچار شد به رودررويي قواي دولتي بايستد. در ان زمان "مهدي فرخ" استاندار كرمان بود. وي مىنويسد :«روزي در دفتر كارم نشسته بودم كه ناگهان كنسول انگليسي با نگراني و ناراحتي اشكار پيشم امد و گفت: شما بايد يك تيپ مجهز از مركز به كرمان بياوريد تا بتوانيم موجود خطرناكي را دستگير كنيم و چون زمانه هم به كام بيگانه بود و اگر به حرفشان گوش نمىدادم متهم به خيانت و دشمني با متفقين مىشدم تا امدم بپرسم اين شخص كيست؟ كنسول گفت: اين مرد در جنگ بين الملل اول نيز عده زيادي از سربازان ما را به كشتن داده است» چون قواي انتظامي نتوانسته بودند "حسين خان" را دستگير كنند "فولكنر" بيشتر خشمگين بود و فكر مىكرد واقعا بر عليه قواي متفقين تحريكاتي مىكند. "فولكنر" به استاندار مىگويد: من به شما صريحا اخطار مىكنم كه اگر چه زود تر از اين ياغي رفع شر نكنيد نه فقط براي شما بلكه براي كشورتان نيز گران تمام خواهد شد» وضع و حالت استاندار معلوم است. اخطار سياسي است انهم از دولتي كه نيروهايش كشور را اشغال كرده اند. "فرخ" از اين اخطار وحشت زده شد. پرسيد نامش چيست؟ "فولكنر" گفت: "حسين خان بچاقچي" ! "فرخ" جواب مىدهد: من ادمي به اين نام مىشناسم كه ادم درستي است و ادم مخوفي نيست و بر عليه شما تحريكاتي ندارد و چرا براي جنگ با او يك تيپ از من خواسته ايد و از قواي انتظامي نمي خواهيد. كنسول مىگويد: اقدام كرده ام ولي او اعتنايي به نيروهاي انتظامي نمىكند. "فولكنر" در موقع خداحافظي مرتبا عواقب اين كار را در صورت دستگير نشدن "حسين خان" براي مملكت گوشزد مىكرد. "فرخ" ابتدا مىخواست كه به تهران گزارش دهد ولي چون مىدانست كه انها گرفتارتر از او مىباشند پشيمان شد و خود براي رفع اين موضوع دست بكار شد. پرونده اي تشكيل داد و تحقيق زيادي به عمل اورد. روزي كنسول را خواست و قبلا نيز "حسين خان" را نيز خواسته بود. كنسول به محض وارد شدن به اطاق موضوع را ياداور مىشود كه اخطار من اخطار سفارت انگليس در ايران است. "فرخ" پس از لحظه اي به پيشخدمت اطاق اشاره مىكند و لحظه اي بعد مرد تنومندي وارد اتاق مىشود كه با تعارف "فرخ" مىنشيند. "فرخ" از "فولكنر" مىپرسد: اين شخص را مىشناسيد؟ وي نگاهي مىكند و ميگويد نه. "فرخ" مىگويد اين "حسين بچاقچي" است. "فولكنر" ناگهان صندلي را عقب مىكشد و مىگويد غيرممكن است. قواي انتظامي نتوانستند او را دستگير كنند و شما چگونه توانستيد اين مرد خطرناك را دستگير كنيد؟! با اشاره "فرخ" "حسين خان" از اتاق خارج مىشود. ان وقت "فرخ" رو به كنسول مىكند و مىگويد: ميل داريد حقايق را بشنويد؟ او اظهار علاقه مىكند و" فرخ" مىگويد : من دورادور اين شخص را مىشنا سم و در سابق نايب السلطان ارتش بود و در هنگي كه همشيرزاده من فرمانده ان بود خدمت مىكرد و تا كنون او را نديده ام. كنسول مىگويد: چگونه دستگيرش كرديد؟ "فرخ" جواب مىدهد: دستگيرش نكرده ام به او تلگراف زدم كه به ديدنم بيايد و اينك كه مىبينيد او امده است. سوال و جوابهايي بين "فرخ" و كنسول رد و بدل مىشود. "فرخ" مىپرسد چه كسي به شما گزارش داده كه ادم مخوفي است؟ "فولكنر" مىگويد خيليها و منشي كنسولگر. "فرخ" پرونده را نشان كنسول مىدهد كه چگونه منشي، "فولكنر" را اغفال كرده و از "حسين خان" ادم مخوفي ساخته تا با نابودي او ملك وي را بالا بكشند. كنسول كه ناراحت شده بود مىگويد: پس چرا مخفي و متواري شده بود؟ "فرخ" جواب مىدهد: از دست مامورين انتظامي ما كه با تقاضاهاي پي در پي و تهديدهاي شما باعث اذيت و ازار او شده بودند .


با اينكه فشار از جانب كنسولگري برداشته شد مع ذالك لشكر كرمان مزاحم او بود. "حسين خان" مايل به درگيري با ارتش نبود اما به واسطه ناامني كه عشاير بچاقچي ايجاد كرده بودند و اين عمل نيز بر خلاف ميل او بود ناچار مجبور شد از خود دفاع كند.


وي ادمي قد بلند، لاغر اندام، سبزه و اهل رزم و بزم بود. واقعا شجاع بود و شجاعتش در دل افسران ارتش نيز اثر كرده بود. جريان خلع سلاح گروهان ژاندارمري بافت بدين قرار بوده است. مىگويند روزي "حسين خان" اظهار ميدارد حيف كه پس از من كسي نيست كه جاي مرا بگيرد. اين سخن به "اسفنديارخان" پسر كوچك وي كه جواني زرنگ و چابك بود گران تمام مىشود و بدون اطلاع پدر با شانزده نفر از تفنگچيان گروهان بافت را خلع سلاح مىكند و چهل قبضه تفنگ برنو به گلناباد مىاورد. در ان زمان فرمانده گروهان بافت "سروان سلحشور" بود. اين عمل مثل توپ صدا كرد. نيروها از سيرجان و كرمان به سوي بافت حركت كردند تا از انجا به چهارگنبد بروند. اين جنگ كه "سرتيپ سياهپوش" نيز در ان حضور داشت در كوه يارقلي بگ رخ داد. "اكبر خان" پسر بزرگ "حسين خان" به محاصره سربازان در امده بود كه به "حسين خان" خبر مىرسانند. وي فورا به كمك امده و او را از محاصره بيرون مىاورد. در اين جنگ، "شكوهزاده" داماد "حسين خان" كه دولتي ها به اجبار او را اورده بودند، كشته مىشود. گلوله از عقب به او زده شده بود كه نشاندهنده ناشيگري سربازان در فنون جنگي است. در ادامه يك درجه دار كشته مىشود و سربازان فرار مىكنند و يك قبضه مسلسل با يك قبضه تفنگ برنو به جاي مىگذارند. "حسين خان" تفنگ و مسلسل را به گوغر فرستاد كه به نيروهاي دولتي تحويل دهند و چند ماه پس از ان چهل قبضه تفنگ را هم تحويل ارتش داد.


خاطر نشان مىسازد "حسين خان بچاقچي" در تاريخ 15/3/1329 در سيرجان فوت نمود و در محل صحن ورودي امامزاده علي(ع) به خاك سپرده شد.


گئرچه يه هو!!


Home [Powered by Blogger]