Kirman-yezd-hormozqan-Türk |
a weblog dedicated to turkish people of kerman, hormozgan and yazd provinces. kirman, hormozqan ve yezd ostanlarının türk bölgeleri ve burada yaşayan türk xalqının véblaqı. un weblog consacré aux personnes et aux pièces turques de kerman, yazd, hormozgan provinces.
فارسيستاندا توركلر
ايلخان- قاشقاي يورد باشقا مملكتلرده توركلر
لرستان- چهارمحال- كهگيلويه- ترك
گونئي آزربايجان اوستانلاري
دئموقرافي
ديش اوجقاراوبالار- دياسپورالار
سؤزوموز- وبلاگ عمومى تركهاى ايران
Links-Linkler
Language Articles Music Carpet Personalities Photos
|
Wednesday, May 04, 2011
Posted
10:11 PM
by Mehran Baharlı
by Mehran Baharli (videos) 6:27 آفشار اويماغيندان توركجه (خيريستييان) سؤرچهك- كيرمان، فارسيستان داستان تركي (مسيحي) از ايل افشار- كرمان، فارسستان
Posted
1:54 AM
by Mehran Baharlı
http://alireza55.blogfa.com/9001.aspx نویسنده وبلاگ از دو ایل بزرگ افشار(تیره شول)و ایل بچاقچی (تیره قاره سعدلو) میباشد و الان در استان فارس و داراب - جنت شهر ساکن میباشد و مدرس دانشگاه پیام نور و آزاد میباشد. آخ گجلر یاتماموشم¤ من سنه لای لای دمیشم¤ سن یاتابی من گزمه الدوزلاری سای دمیشم¤ هر کس سنه الدوز دیه ¤ ازم سنه آی دمیشم¤ تاريخ دقيق مهاجرت طايفههاي افشار به كرمان و مبدأ يا مبادي مهاجرت آنها روشن نيست. قديمترين خبر از كوچ افشارها به كرمان از زمان به قدرت رسيدن شاه اسماعيل اول به بعد بوده است. نخستين گروه افشار ظاهراً طايفة قاسملو بود كه در حدود سال 916ق به سركردگى بيرامبيك به كرمان مهاجرت كردند (باستانى، 1503- 1505). شاه طهماسب در 933ق، شاه قلىسلطان افشار، پسر مصطفىقلىسلطان را كه با طايفةخود در كرمان مىزيستند،بهحكمرانى آنجا گماشت (وزيري، تاريخ...، 2/600). شاهقلى سلطان در 943ق با گروهى از دلاور مردان طايفههاي افشار كرمان به اردوي شاه پيوست و در چهارمين لشكركشى او به خراسان براي سركوب عبيدخان ازبك شركت كرد (همانجا؛ روملو، 357). افشارهاي كرمان تا زمان كريمخانزند قدرت داشتند و تنى چند از سركردگان طوايف اين ايل پس از شاه قلىسلطان در كرمان حكومت كردند. آخرين حكمران از اين ايل، شاهرخ خان افشار بود كه در 1172ق به دست خدا مرادخان، سردار سپاه كريمخان زند كشته شد (سايكس، .(67-68 احمدعلى وزيري در جغرافياي كرمان ايل افشار را عمدهترين ايلات كرمان و شمار آنها را حدود هزار خانوار، و شامل 300 ،9تن دانسته است. وي على قرلو، اشرفلو، قاسملو، پير مرادلو، ره درازلو، حيدرمحمد شاهلو، آمويى (يا عمويى)، ميرجانى، جانقلى اشاغى، فارسىمدان، صفىقلى اولادي و ساربان را از طايفههاي اين ايل برمىشمارد و نام چند تن از سرپرستان طايفهها را كه با لقب «سلطان» شهرت داشتند، ياد مىكند (ص 145). وزيري در شرح اشتغال و ييلاق و قشلاق مردم طايفههاي افشار مىنويسد: اين گروه بيشتر با گوسفندداري زندگى مىگذراندند. قشلاقشان بلوك اُرزويه، و ييلاقشان بلوك اَقطاع بود. عشاير وقتى كه در اقطاع بهسر مىبردند، به زراعت نيز مىپرداختند. در آن زمان در ايل افشار 300 سوار و 700 تفنگچى خوب و پر دل بودند كه در جنگ با چماق و شش پَرْ شركت مىكردند و بيش از تفنگچيان ايلات ديگر مهارت نشان مىدادند (همانجا). همو در جاي ديگر، شمارة تيرههاي افشار را 52 مىآورد، در صورتى كه در فهرستى كه از نام تيرهها مىدهد، از حدود 80 تيره ياد مىكند (همان، 198-199). در اين فهرست نام برخى از طايفهها و تيرههاي ايلات و عشاير ديگر كرمان كه ظاهراً به ايل افشار پيوسته بودند، از ابواب جمعى ايل افشار و در زمرة طايفهها و تيرههاي افشار به شمار آمدهاند. شماري از اين تيره و طايفهها نيز به خطا جزو ايل افشار قلمداد شدهاند (نك: باستانى، 1500). افشارهاي كرمان از 3 گروه عمدة جهانشاهى، عمويى و ميرحبيبى تشكيل يافته بودند. افشار جهانشاهى احتمالاً به طايفة جهانشاهلو از افشارهاي دويرانى خمسة زنجان (فيلد، 203) و افشار اوشاغىِ فسا وابسته بودند. بنابر ادعاي بزرگان طايفه جهانشاهلوها قبلاً در شمال غربى ايران مىزيستند و پيشاز آمدن بهسيرجان كرمان و استقرار در آنجا، زمانى دراز در همسايگى فسا و جهرم فارس سكنى داشتند ( ايرانيكا،.(I/585 فيلد شمار ايندسته از افشارها را با عنوان افشارهايسيرجان در 1313ش/1934محدود هزار خانوار(ص279)، و اوبرلينگ در 1336ش/1957محدود 200 ،1خانوار گزارشمىدهند. اين گروه تا زمان تحقيق اوبرلينگ كوچ مىكردند ( ايرانيكا، همانجا). افشار عمويى را مىگويند نادرشاه از اورميه به كرمان كوچاند (همانجا). شمار آنها را سايكس (ص و فيلد (ص 280) 250 خانوار و اوبرلينگ ( ايرانيكا، همانجا) حدود 400 خانوار تخمين زدهاند. اين دسته از ايل افشار كوچنده بودند. افشارهاي ميرحبيبى از كوچندگان ساكن نواحى اطراف بردسير بودند. شمار آنها را سايكس 25 خانوار ذكر كرده است (همانجا). اوبرلينگ بچاقچيهاي كرمان را هم وابسته به ايل افشار آورده است و به نقل از سالخوردگان اين طايفه مىنويسد: بچاقچيها از افشارهاي زنجان و ري بودهاند كه نادرشاه آنها را به كرمان كوچاند. اين گروه تا 1336ش/1957م كوچ مىكردند. شمار آنها حدود 500 خانوار بوده است ( ايرانيكا، همانجا). خانم شيل شمار افشارهاي كرمان را به طور كلى 500 ،1خانوار تخمين زده است (ص .(398 مسعود كيهان شمار افشارهاي كرمان را 5 هزار خانوار كوچنده ياد كرده كه بافت، هشون، چهار گنبد، گوغر، بردسير و سيرجان ييلاقشان، و ازرويه و دشت جيرفت قشلاقشان بوده است (2/94). بنابر آمار ( سرشماري...، 13- 15)، در تيرماه 1366 عشاير كوچندة ايل افشار كرمان داراي 26 طايفه بوده است. طايفهها عبارت بودند از اشرفلو، آقاجانلو، ال كستو، بارچى، برآوردي، پيرمرادلو، جامعه بزرگى، جلاللو، حمزه خانلو، حمزهلو، حيدر ممشالو، خلج، زرگر، شول، صادقى، صفى قلى اولادي، عمويى، فارسىمدان، قاسم اولادي، قره قويونلو، قره گزلو، قوجه بيگلو، گيل، مهنى، ميرجانى و ميرحبيبى. ييلاقات ايل در شهرستانهاي بافت، سيرجان و مشيز، و قشلاقات آن در شهرستانهاي بافت و سيرجان و بندرعباس قرار داشت. بنابر آمار سال 1366ش، جمعيت ايل 074 ،2خانوار (شامل 121 ،12 تن) بود (همانجا).
Posted
1:53 AM
by Mehran Baharlı
http://tork1354.blogfa.com/8906.aspx ایسترم گوزلروین نقشینی تصویره چکم نیلییم سنسیز عزیزیم گنه دنیاده تکم سن منیم نازلی گولومسن گوزلیم دردین آلم اوزون انصاف اله سنسیز دنیاده قالیم ایل بزرگ ترک بچاقچی در سیرجان و نواحی اطراف سیرجان زندگی میکنند . بچاقچی به معنی نیزه دار یا د شنه دار میباشد. مردم این ایل بسار سلحشور میباشند و در سوارکاری و تیر اندازی مهارت زیاذی دار ند . بیچاقچیها اصالتا ترک و از آذربایجان و منطقه قره داغ توسط نادر شاه افشار ابتدا به بندر عباس کوچ داده شدند ولی چون آب و هوای بندر عباس گرم بود و با طبیعت آنها (بیچاقچیها) ساز گار نبود ُ چندین بار شورش کردند . بعد از شور ش و نا امنی شاه افشار دستور داد تا دو منطقه سردسیری در اطراف سیرجان به نامهای بلورد و کوهستان جهار گنبد به آنها بدهد . رئیس ایل بیچاقچی اسفندیار خان بود و بعد از وی پسرش حسین خان جانشین او شد . لازم به ذکر است زمانی که حسین خان میخواست به دنیا بیاید ُبنا به دلایلی ُاسفندیار خان زنش رابا چندین نفر جنگجوی بچاقچی به حوالی داراب فارس میبرد و حسین خان در حوالی دار اب (احتمالا دهخیر)متولد میشود(مصاحبه بابزرگان ایل بچاقچی ) . در این سفر تعدادی از بیچاقچیها به منطقه خود (سیرجان) بر نمیگردند و در منطقه خوش آب و هوای دهخیر که الان جنت شهر نامیده میشود ماندگار میشوند. بازماندگان در دهخیر از فامیل میرشکار پور میباشند که نویسنده این متن نیز که از اساتید دانشگاه میباشد و به این امو بسیار علاقه مند میباشد از همین طایفه میباشد . متاسفانه با وجود ترک بودن این ایل زبان ترکی در میان این ایل از بین رفته و فقط تعداد بسیار معدودی از ریش سفیدان این طایفه ترکی می فهمند البته این جانب به دلیل علاقه مندی و تعصب قومیُ ُ ترکی را خوب میفهمم و صحبت میکنم . خدمات و کارهایی که حسین خان برای ایران انجام داد بسیار زیاد است از جمله :در جنگ جهانی دوم نزدیک به صدو بیست نفر از تجاوزگران انگلیسی را به هلاکت رساند و ۵۰ نفر از آلمانیهای گرفتار در زندان انگلیسیها را آزاد کرد . شایان توجه است که حتی تا چند سال پیش از سفارت آلمان برای مردم ایل بچاقچی تشویق نامه می امد. در مقام مقایسه مرحوم حسین خان بچاقچی را میتوان هم ردیف صولت الدوله قشقایی دانست. که او هم در استان فارس به همراه دو فرزند برومند و نامی خود به نامهای خسرو خان و ناصر خان رشادتها کرد و در راه مبارزه با دشمن جانفشانیها کردند. بیریانم دریاده یولونه بیلمیرم بیریانم غربده دلینه بیلمیرم یولوم ایراغده گله بیلمیرم ایرگم دولدو دوره بیلمیرم + نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم شهریور 1389ساعت 22:56 توسط عليرضا خوشرو | نظر بدهید -------------------------------------------------------------------------------- - طايفههاي ايل بچاقچي ايل بچاقچي از طوايف: انكلوييه، گوهرديپو، شول، ارشلو، عباسلو، سوخته چالي، سارسعدلو، خروس لو (Xoroslu)، پوررضا قلي و اميني تشكيل شده است. - اقتصاد ايل بچاقچي الف) دامداري با اين كه مردم ايل بچاقچي يكجانشين شدهاند اما هنوز از طريق دامداري و قالي بافي امرار معاش ميكنند و درآمد آنان از اين راه است. بيشتر خانوادههاي بچاقچي حداقل ده تا پانزده گوسفند و بز و يك يا چند گاو دارند. محصولات دامي اين ايل علاوه بر تامين نياز خانواده، جنبه كالايي نيز دارد و بيشتر پيله وران و مغازه داران محلي به بازار سيرجان عرضه ميكنند. فراوردههاي دامي آنان عبارتند از: پشم، كرك، مو، پوست، ماست، كره، روغن، دوغ، كشك، پنير، ترف، (قره قوروت)، لور. در زير به مراحل مختلف مربوط به دامداري در ايل بچاقچي اشاره ميشود. 1- آميزش و باروري دامها چوپان هر رمه در اوايل فصل تابستان و به اصطلاح خودشان «نوبهار» قوچها و بزهاي نر را از گله جدا و در اواخر تيرماه يا «120 بهار» دوباره آنها را وارد گله ميكند. بدين ترتيب زمان باروري دامها و بالاخره زايش آنها هماهنگ ميشود. يعني دامها در هنگامي ميزايند كه سرماي هوا كاهش يافته است و رو به گرمي ميرود. 2 الف) نژاد، زبان، دين مردم ايل بچاقچي اصلاً ترك و زبان آنان تركي است، ولي به علت ارتباط با مردم روستاها و عشاير فارسي زبان، واژهها و تركيبات فارسي در گويش ايشان نفوذ كرده است. مردم اين ايل علاوه بر گفت و گوهاي روزمره در كارهاي زراعت و حتي در صنايع دستي از اصطلاحات فارسي استفاده ميكنند. عشاير بچاقچي پيرو دين اسلام و مذهب شيعه اثني عشري هستند. ب) اعياد و جشنها زمين نمي ريزند و آنرا به ديوار آفتاب دار مي پاشند. ايل افشار ايل افشار در زمان سلطنت شاه طهماسب صفوي به سرزمين كرمان كوچانيده شد. مردم اين ايل در بخش جنوبي منطقه وسيعي كه از جنوب غربي رفسنجان در جهت جنوب شرقي تا جاده كرمان – بم امتداد دارد، زندگي مي كنند و مركز دادوستد آنان شهر بافت است. احمدعلي خان وزيري كرماني مي گويد: افشار، عمده ايلات كرمان است. ترك زبانند. قشلاق آنها بلوك ارزوييه و ييلاق آنها بلوك اقطاع است. به شجاعت سواره و پياده اين قبيله در كرمان نيست. تقريباً هزار خانوارند و سيصد سوار خوب و هفتصد تفنگچي پر دل دارند، جنگ با چماق و شش پر را بهتر از ايلات فارسي مينمايند. اسامي طوايف آنها به نظر نامه نگار از اين قرار است: علي قرلو و اشرف لو و قاسملو و پيرمرادلو و ره درازلو و حيدر محمد شاهلو وآمويي و ميرجاني و جان قلي اشاقي و فارسي مران وصفي قلي اولادي و ساربان. هر قبيله رئيسي دارد و آن را سلطان گويند. محمدعلي خان سديد السلطنه در سفرنامه خود درباره طوايف افشار چنين مي نويسد: طوايف اين ايل عبارتند از: حمزه لو، قاسم اولادي، جلال لو، آل كسوا، زرگر، صفي قلي اولادي. تيره هاي مستقل ايل افشار از اين قرارند: پورممشالو، پيرمرادلو، آقاجان لو، وليپور، قرايي، ميرحسيني، فارسي مدان، ميرجاني، قره قويونلو، قره گزلو، حمزه خاني، برآوردي، عمويي، غنچهاي، صادقي، راييني، شهسواري، جامعه بزرگي، مرادي، ساوندر، خبري. ايل لك ايل لك در حدود سال 1100 شمسي (265 سال پيش) از منطقه فارس به كرمان مهاجرت كرد. اين ايل يكي از نژادهاي اصيل و خالص ايراني است. سردسير ايل لك، ناحيه بزنجان و گرمسير آنان دولت آباد است. مردم اين ايل از طريق دامداري، زراعت، شترداري و صنايع دستي مانند قاليچه و قالي امرار معاش مي كنند. دين ايشان اسلام و مذهب آنان شيعه است. طوايف اين ايل عبارتند از: لك، سرگداري، كوچك خاني، مهمني، سلطان شيخ، عرب سلغار. ايل جبال بارزي بخش جبال بارز از توابع شهرستان جيرفت است و ارتفاعاتي دارد كه از شمال به جنوب كشيده شده است و شهرستانهاي بم و جيرفت در قسمت شمال و جنوب آن قرار گرفتهاند و عشاير سلحشور ايل جبال بارز در اين ناحيه زندگي ميكنند. - وجه تسميه وسوابق تاريخي وجه نامگذاري قوم بارز را مي توان از ريشه برازوبرز، تصور نمود كه به معني بلندي و كوه است. اما با توجه به اعتقادات مردم اين ايل و همچنين جنگجويي و سلحشوري و روحيه ايلي آنان شايد بتوان اصل آن را از واژه پهلوي «بئيرزد» (bairazd) دانست كه در بند هشن به معني برانگيزنده و جنگ آمده است. از انجا كه واژه بئيرزد، درست صورت تلفظ «بارزد berizd بهرزد bairazd» مي تواند باشد كه نام اصلي قوم بارز ضبط شده است. استرنج ميگويد: «در شرق جيرفت جبال بارز واقع است كه در قرن چهارم از جنگلهاي انبوه پوشيده بود و در زمان فتوحات اسلامي مجوسيان آنجا را پناهگاه خود قرار داده بودند تا از آسيب لشكرياني كه خلفاي اموي به سركوبي آنها مي فرستادند محفوظ بمانند و فقط پادشاهان صفاري توانستند آن ناحيه را مسخر و اهالي را تابع اسلام سازند. «معزالدوله احمد ديلمي نيز براي سركوبي عشاير بارز به آنجا لشكر كشيده اما در اين نبرد شكست خورده است. ملك قاور سلجوقي (422-466هـ.ق 1050 -1037م) با قوم بارز جنگيده و آنان را قلع و قمع كرده است. مردم اين ايل با اتابكان فارس نيز زد و خوردهايي كرده اند و سركوب شده اند. - قلمرو، سردسير و گرمسير مردم ايل جبال بارز، سرزمين خود را به 3 ناحيه مجزا به نامهاي مسكون، امجزو گاوكان تقسيم و براي هر يك از اين نواحي يكي از افراد لايق و مورد اعتماد ايل را به عنوان ريش سفيد و بزرگ انتخاب كردهاند و از دستورهاي او اطاعت ميكنند. منطقه سردسير اين ايل «مسكون» و گرمسير آنان «گاوكان» است ناحيه «امجز» نيز ييلاق خانهاي جبال بارز است. - طوايف ايل جباري بارزي طايفههاي اين ايل عبارتند از: ملايي، سنجري، محمودي، بيدمشكي، جعفري، رشيد، ميجاني، ميرشكاري، سرحدي، پورجمعه، دريني. - اخلاق، عادات و دين عشاير جبال بارز مردمي سلحشور، دلير، متدين و مهمان نوازند. در تيراندازي مهارت دارند و عموماً صاحب تفنگ هستند و به شكارآهو، كبك و غيره مي پردازند. همه آنها پيرو دين اسلام و مذهب شيعه اثني عشري هستند. - مراسم ازدواج پسرودختر يكديگر را مي پسندند. پدر پسر با پدر دختر مذاكره مي كند و چند روز بعد شخص ديگري را به خانه پدر دختر مي فرستد. معمولاً موافقت در دفعه اول و دوم را عيب مي دانند. پدر و مادر پسر هدايايي براي عروس مي برند و ميزان صداق، هزينه و مدت جشن عروسي در جلسهاي تعيين مي شود. چند روز بعد از خريد لباس و لوازم ضروري، خانواده داماد چادرهاي خود را جمع و در نزديك خانه پدر عروس برپا ميكنند. از اين تاريخ جشن عروسي شروع مي شود. افراد دعوت شده يكي پس از ديگري سوار بر اسب و شليك كنان به محل جشن مي آيند. هنگام شب جوانان و مردان به دور خرمني از آتش مشغول رقص چوب مي شوند. عقدنامه در محل منعقد و يا به دست پيكي به شهر فرستاده مي شود تا رئيس محضر مقيم شهر آن را مهر كند. جشن حدود 10-15 روز به طول مي انجامد. بالاخره روز آخر پلاس و لوازم گرم كردن آب را به كنار رودخانه مي برند و مردان و زنان شادي كنان داماد را سوار بر اسب به محل چادر مي برند. عدهاي داماد را به داخل چادر مي برند، بدن او را ميشويند و لباسهاي نو و مخصوص عروسي به تن او مي كنند. سپس وي سوار اسب مي شود و همگي را جفت ميكنند. در بين راه داماد را به زيارتگاهي كه معمولاً بالاي كوه قرار دارد ميبرند. سپس داماد را در كلبهاي كه اطراف و سقف آن با چوب پوشيده شده است بر تشكي كه به اصطلاح محلي «تخت» ناميده ميشود مينشانند و مردان هم پيرامون او مينشينند و مدعوين هر كدام با توجه به وضع مالي خود پولي به عنوان كمك در دستمالي كه در وسط پهن شده به سوي داماد مي اندازند و يكي از مردان مبلغ پرداختي ونام پرداخت كننده را در كاغذي يادداشت مي كند. حدود ساعت 3 بعد از نيمه شب داماد را با شكوه خاصي به چادر عروس مي برند و عروس طوري در كنار داماد مي نشيند كه قسمتي از چادر سرش برروي زمين و در جلوي داماد پهن شود.ملاي ايل، مهر و تسبيحي روي چادر عروس مي گذارد و داماد به توصيه ملا برروي چادر عروس دو ركعت نماز به جا مي آورد. جشن پايان مي يابد و فرداي آن شب مردم ايل به عروس و داماد مبارك باد مي گويند و پراكنده مي شوند. - عزاداري هنگامي كه كسي از مردم ايل جبال بارز فوت مي كند همه مردم ايل جمع مي شوند و در مراسم تغسيل و تدفين شركت مي كنند و پس از صرف ناهار به خانههاي خود بر مي گردند. اولين پنجشنبهاي كه فرا ميرسد مرد و زن جمع مي شوند وبه گورستان مي روند و پس از خواندن فاتحه بر مي گردند. - بيماري اگر كسي از آنان بيمار شود، بلافاصله عدهاي زن و مرد به عيادت او ميآيند و از گياهان دارويي كه در آن ناحيه به حد وفور يافت مي شود مي جوشانند و به مريض مي خورانند و يك نفر بالاي سر بيمار مي نشيند و با صداي بلند دعاي جوشن كبير مي خواند. اغلب به دست بيمار يك دسته پونه مي دهند كه ببويد. ايل مهني (Mehni) مهني از ايالات قديمي كرمان است و در گذشته، اين ايل «كوفج» بوده كه در بخش ساردوييه پراكندهاند. ييلاق آنان نحايه رودبار و قشلاقشان پيرامون جيرفت و اسفندقه است. عشاير مهني مردمي سلحشور و جنگجو بودهاند. معزالدوله ديلمي براي سركوب آنان لشكركشي كرد ولي از اين ايل شكست خورد. ملك قاورد سلجوقي نيز باآنان جنگيد اما فقط با حيله توانست مردم ايل مهني را سركوب و روساي ايل را دستگير كند. در دوران حكومت عباس خان جوانشير (حاكم كرمان) ميرزا اسدالله خان پسر ميرزا جبار مامور دستگيري رئيس ايل مهني شد. پس از چند روز زد و خورد بالاخره ملامحمد حسن، ملاابوالقاسم، قاسم شيخ و ظهر علي كه از كلانتران معتبر ايل بودند فتحعلي خان را كه رئيس قبيله بود ( در سال 1259 هـ.ق) دستگيركردند و به ميرزا اسدالله خان سپردند. فتحعلي خان به كرمان اعزام شد و 5 يا 6 سال بعد در كرمان در گذشت. - طوايف ايل مهني از اين قرارند: جلالي، كامراني، احمدي، برخوري، مارزي، دلفاردي، بهرآسماني، لري. – تيرههاي مستقل اين ايل عبارتند از: قاسمي، سلطاني، جلالي، شفيعي، تركستان، عابديني، كريمي، سمندر + نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم شهریور 1389ساعت 21:27 توسط عليرضا خوشرو | یک نظر -------------------------------------------------------------------------------- ایلات و عشایر استان کرمان ایلات و عشایر استان کرمان ايلات و عشاير استان كرمان عبارتند از افشار، بچاقچي، پشت كوهي، راييني، لري، آيينهاي، خراساني، ميمندي، لردكوه پنجي، غربا، قرايي، گودري، مهني، جاويدان، كچمي، آسيابر، راهي پارچي، جبال بارزي، جرجندي، شهيكي، جلالي، رودباري، هوت، سرحدي، ورمشكي، نوشادي، بزسفيد، سرحدي، شهرياري، پشموكي، لر، طياري، مارزي، نمدادي، جازي، كماچي، سليماني، مولايي، توريكي. ايل بچاقچي يكي از بزرگترين و معروف ترين ايلهاي شهرستان سيرجان از توابع كرمان است كه مردم آن دركوهستان چهارگنبد و روستاهاي بلورد و كهن شهر سكونت دارند. - وجه تسميه و سابقه تاريخي ظاهراً واژه بچاقچي يا بوچاقچي در گويش تركي از دو بهر «بوچاق» يعني چاقو، كارد و سرنيزه و پسوند «چي» تشكيل شده است. بنابراين بوچاقچي معني نيزه گذار و دشنه دار را ميدهد. از آنجا كه عشاير بچاقچي از آذربايجان به منطقه كرمان مهاجرت كردهاند و مردمي جنگجو و سلحشور هستند ميتوان اين وجه تسميه را از نظر روحيه اين افراد صحيح تر دانست. گرچه برخي نيز بر اين باورند كه نام اين ايل را از واژه بوچاق به معني عسل گرفتهاند. بنابر روايات ريش سفيدان و مطلعان ايل بچاقچي، نادرشاه افشار اين ايل را از قره داغ آذربايجان به سرزمين كرمان كوچانيده است. در اواخر حكومت قاجاريه رئيس ايل بچاقچي، اسفنديارخان بود كه در زمان حكومت آصف الدوله (1315هـ.ق 1897 م) سيرجان را تسخير كرد. آخرين فعاليت اين ايل در جنگ جهاني اول (1914-1918م) و هنگام حمله انگليسيان و اشغال ايران است. حسين خان شجاع پور پسر اسفنديار خان كه از افراد نامي ايل بچاقچي و موثر در تاريخ كرمان بود در سال 1333هـ.ق (1914 م) آلمانيان مقيم كرمان را ربود ومدتها با قواي *****گر انگليسي جنگيد. - سردسير و گرمسير منطقه سردسير ايل بچاقچي در گذشته، ارتفاعات چهار گنبد و بلورد و گرمسيرشان عين البقر و مراتع پيرامون آن بوده است. - نظام سنتي ايلي و ساخت قدرت ايل بچاقچي از تعدادي طايفه، هر طايفه از چند تيره، هر تيره از تعدادي ايشوم (eysum) و هرايشوم از چندين خانوار تشكيل ميشده است. بنابراين نظام سنتي ايلي از بزرگترين واحد تا كوچك ترين آن از اين قرار بوده است: ايل، طايفه، تيره، ايشوم و خانوار. ايشوم تركيب ثابتي ندارد و معمولاً تعدادي خانوار با توافق هم تشكيل يك ايشوم را ميدهند، از اين رو به اصطلاح خودشان، خانوارهاي يك ايشوم با يكديگر شريك رمه هستند. اين خانوارها ممكن است با هم خويشاوند باشند يا اينكه نسبتي نداشته باشند، به هر حال يك خانوار عضو ايشوم ميتواند در پايان سال دامداري (آخر بهار) به علت به توافق نرسيدن با خانوارهاي ديگر از ايشوم جدا و به ايشوم ديگري ملحق شود. خانواده در ايشوم هستهاي و استقلال نسبي دارد. اما هر خانواده با ديگر خانوادههاي عضو ايشوم در همه كارها، همبستگي اجتماعي دارد. امور اجتماعي و توليدي ايشوم اغلب به صورت تعاوني وبا كمك يكديگر انجام ميگيرد. درگذشته در راس تمام ايل يك خان (ايلخان) قرار داشت. در حال حاضر هر طايفه يك خان و هر تيره يك ريش سفيد و هر ايشوم يك نفر سر ايشوم دارد. هر ايشوم در كار خود استقلال دارد و اطاعت از دستورها و توصيههاي ريش سفيدان فقط به خاطر احترام به آنان است و ايشان جز در موارد خاصي همانند ميانجي گري و حل اختلافات نقش ويژهاي در تصميم گيريها ندارد. ساخت اجتماعي شبكه قدرت ايل ايلخان طايفه كلانتر (خان) تيره كدخدا (ريش سفيد) ايشوم سرايشوم خانوار رئيس خانوار - طايفههاي ايل بچاقچي ايل بچاقچي از طوايف: انكلوييه، گوهرديپو، شول، ارشلو، عباسلو، سوخته چالي، سارسعدلو، خروس لو (Xoroslu)، پوررضا قلي و اميني تشكيل شده است. - اقتصاد ايل بچاقچي الف) دامداري با اين كه مردم ايل بچاقچي يكجانشين شدهاند اما هنوز از طريق دامداري و قالي بافي امرار معاش ميكنند و درآمد آنان از اين راه است. بيشتر خانوادههاي بچاقچي حداقل ده تا پانزده گوسفند و بز و يك يا چند گاو دارند. محصولات دامي اين ايل علاوه بر تامين نياز خانواده، جنبه كالايي نيز دارد و بيشتر پيله وران و مغازه داران محلي به بازار سيرجان عرضه ميكنند. فراوردههاي دامي آنان عبارتند از: پشم، كرك، مو، پوست، ماست، كره، روغن، دوغ، كشك، پنير، ترف، (قره قوروت)، لور. در زير به مراحل مختلف مربوط به دامداري در ايل بچاقچي اشاره ميشود. 1- آميزش و باروري دامها چوپان هر رمه در اوايل فصل تابستان و به اصطلاح خودشان «نوبهار» قوچها و بزهاي نر را از گله جدا و در اواخر تيرماه يا «120 بهار» دوباره آنها را وارد گله ميكند. بدين ترتيب زمان باروري دامها و بالاخره زايش آنها هماهنگ ميشود. يعني دامها در هنگامي ميزايند كه سرماي هوا كاهش يافته است و رو به گرمي ميرود. 2- دروش (dorus) دروش، نشاني است كه براي مشخص شدن دامهاي افراد مختلف بر روي گوش حيوان به وجود مي آورند. دروش برحسب بريدگي، نامهاي گوناگوني دارد. مثلاً اگر قسمتي از گوش بريده شود به آن برگه گوش ميگويند، چنانچه به كنار گوش بريده شود، كاربر و اگر وسط گوش چاك داده شود، چارگوش ناميده ميشود. گاه براي علامت گذاري و شناسايي دامها از داغ كردن استفاده ميكنند. در واقع دروش يا داغ در حكم سند مالكيت افراد بر دامهاست. 3- چوپان چوپان براساس قراردادي كه با صاحب گوسفندان دارد، رمه را در سردسير و گرمسير ميچراند. در اول تابستان با چوپان قرارداد ميبندد. مزد چوپان به صورت نقدي و جنسي پرداخت ميشود. وسايل چوپان عبارتند از كوله پشتي، چوب دستي، مشك و غيره. ب) كشاورزي در ايل بچاقچي زراعت غلات شغل جنبي آنان را تشكيل ميدهد و تا اندازهاي پاسخگوي نياز دروني عشاير بچاقچي است و به عبارت ديگر در حد رفع نياز خود (در حد خود مصرفي) به زراعت ميپردازند. محصولات كشاورزي آنان: گندم، جو و مقداري علوفه براي تغذيه دام هاست. در بعضي روستاها مانند بلورد، كشاورزي بيشتر بر باغداري متكي است. درختان به، بادام، گردو، زردآلو، سيب و آلبالو در باغهاي اين ناحيه به چشم ميخورند، محصولات آنها اغلب بيش از حد نياز مردم است كه به بازار سيرجان عرضه ميشود. پ) صنايع دستي صنايع دستي از نوع ريسندگي و بافندگي يكي از اشتغالات عشاير بچاقچي است. دستبافتهاي مردم اين ايل بسيار مرغوب و شهره است. در ميان بچاقچيان علاوه بر قالي و قاليچه، بافتن جاجيم، گليم، خورجين، پلاس، چنته، شيريكي، نمدكان، قاشق دان، مفرش، آيينه دان و ديگر اشياي موردنياز زندگي چادرنشيني و همچنين اشياي زينتي از اين قبيل هميشه معمول بوده است. قالي و قاليچه بافي مهم ترين هنر دستي و پس از دامپروري عمده ترين منبع درآمد خانوادههاست. - ويژگيهاي قومي الف) نژاد، زبان، دين مردم ايل بچاقچي اصلاً ترك و زبان آنان تركي است، ولي به علت ارتباط با مردم روستاها و عشاير فارسي زبان، واژهها و تركيبات فارسي در گويش ايشان نفوذ كرده است. مردم اين ايل علاوه بر گفت و گوهاي روزمره در كارهاي زراعت و حتي در صنايع دستي از اصطلاحات فارسي استفاده ميكنند. عشاير بچاقچي پيرو دين اسلام و مذهب شيعه اثني عشري هستند. ب) اعياد و جشنها در عيد نوروز همه اعم از زن و مرد لباس نو ميپوشند و بانوان خود را به زيورآلات زينت ميدهند. در اين روز بهترين و لذيذترين غذاها را طبخ ميكنند و ميخورند. در روز عيد قربان، گوسفند يك ساله قرباني ميكنند. اولا و نزديكان براي عرض تبريك و تهنيت به خانههاي يكديگر ميروند. در روز عيدفطر بعد از اداي زكوه فطر، كليه روزه داران در ساعت 8 صبح در مسجد و اگر نباشد در منزل كدخدا و ريش سفيدان ايل، اجتماع ميكنند و به صورت جماعت و اقتدا به يك نفر امام كه در زمره علما و فضلا به شمار ميرود نماز عيد را ميخوانند. پ) خواستگاري و عروسي پدر پسر يك نفر از بزرگان ايل را به خانه دختر ميفرستد تا از دختر او خواستگاري كند. در صورت موافقت، خانواده پسر يك دست لباس، با يك انگشتر به عنوان نشانه براي دختر ميفرستند. در زمان مناسب و با توافق طرفين در منزل پدر دختر جلسه عقدكنان تشكيل ميشود. ميزان صداق كه طلا، نقره، زمين، شتر و غيره است تعيين و در عقد نامه ثبت صيغه عقد جاري ميشود و ازآن پس عروس از لحاظ حفظ شئون اجتماعي و ايلي تا هنگامي كه مراسم زفاف به عمل نيامده خود را از داماد پنهان ميكند. پس از عقد، جشن عروسي برپا ميشود. آخرين روز عروسي همه مردم ايل را دعوت و در اين جشن مراسم شتردواني و تيراندازي را اجرا ميكنند. بدين ترتيب كه شاخه بلندي از چوب به نام «طراده» در زميني فرو ميكنند و سرآن سكه طلا يا پول نقره و غيره مي آويزند. ميهمانان يكي پس از ديگري تيراندازي ميكنند هر كس برنده شد سكهها به وي تعلق ميگيرد. در اين هنگام سلماني، سروصورت داماد را اصلاح ميكند. زنان طايفه نيز به سروصورت وي نقل ميپاشند و شادي ميكنند. سپس داماد را سوار شتر ميكنند و باهلهله و شادي به حمام يا كنار آب رودخانه يا چشمه ميبرند. پس از استحمام مجدداً كاروان به سمت عروس به راه مي افتد. در اين هنگام عمل سرابي يا به اصطلاح محلي بخشيدن اغنام و احشام و زمين از طرف پدر عروس به داماد صورت ميگيرد. طلاق به ندرت اتفاق ميافتد و در صورت اجبار طبق مقررات مذهبي انجام مي گيرد. ت) نوزاد اول در شب شش تولد نوزاد دختر يا پسر جشني برپا و كودكان پسر 3 تا هفت ساله را ختنه ميكنند و جشن باشكوهي برپا ميدارند. ث) فوت و مراسم تدفين چنانچه يكي از افراد ايل فوت شود همه مردم ايل اعم از بستگان، آشنايان و غيره براي عرض تسليت به خانواده متوفي حاضر ميشوند و كسان فرد فوت شده از آنان پذيرايي به عمل مي آورند. تا چهل روز نزديكان متوفي در غم و اندوه هستندو حق شادي ندارند و تا چهار ماه نيز عزادار خواهند بود تا عمل خاك بندي در پايان چهار ماه بر سر مزار متوفي انجام گيرد. ج) برخي از باورهاي عشاير بچاقچي - اگر باران نبارد، عروسكي پارچهاي به نام گشنيز و يا شابارون درست ميكنند و در كوچهها يا در ميان چادرها ميگردانند. - مردم بچاقچي بر اين عقيده اند كه شير گوسفند وبزمال خواجه خضر است از اين رو در روز چهلم بهار به خال كوه پاريز مي روند و با همه شير آن روز رمه، آش شير مي پزند و به عنوان نذر خواجه به مردم مي دهند. - اولين روزي كه گوسفند را به كوه مي برند آن را از زير قرآن و از ميان دو كپه آتش و دود اسپند عبور مي دهند و دوشيزهاي به دنبال رمه، آب مي پاشد. - هنگامي كه زنان، نان مي پزند و يا از كره روغن مي گيرند نبايد مردان حضور داشته باشند. - اگر وضع جوي منطقه مناسب نباشد كوچ را آغاز مي كنند ولي اگر در حال كوچ باشند اشكالي ندارد. - در موقع برداشتن محصولات غلات، سنگي كه آن را سنگ خواجه خضر مي گويند در زير خرمن گندم يا جو مي گذارند و براين باورند كه اين سنگ سبب بركت خرمن ميشود. - خون گوسفند قرباني را برروي زمين نمي ريزند و آنرا به ديوار آفتاب دار مي پاشند. ايل افشار ايل افشار در زمان سلطنت شاه طهماسب صفوي به سرزمين كرمان كوچانيده شد. مردم اين ايل در بخش جنوبي منطقه وسيعي كه از جنوب غربي رفسنجان در جهت جنوب شرقي تا جاده كرمان – بم امتداد دارد، زندگي مي كنند و مركز دادوستد آنان شهر بافت است. احمدعلي خان وزيري كرماني مي گويد: افشار، عمده ايلات كرمان است. ترك زبانند. قشلاق آنها بلوك ارزوييه و ييلاق آنها بلوك اقطاع است. به شجاعت سواره و پياده اين قبيله در كرمان نيست. تقريباً هزار خانوارند و سيصد سوار خوب و هفتصد تفنگچي پر دل دارند، جنگ با چماق و شش پر را بهتر از ايلات فارسي مينمايند. اسامي طوايف آنها به نظر نامه نگار از اين قرار است: علي قرلو و اشرف لو و قاسملو و پيرمرادلو و ره درازلو و حيدر محمد شاهلو وآمويي و ميرجاني و جان قلي اشاقي و فارسي مران وصفي قلي اولادي و ساربان. هر قبيله رئيسي دارد و آن را سلطان گويند. محمدعلي خان سديد السلطنه در سفرنامه خود درباره طوايف افشار چنين مي نويسد: طوايف اين ايل عبارتند از: حمزه لو، قاسم اولادي، جلال لو، آل كسوا، زرگر، صفي قلي اولادي. تيره هاي مستقل ايل افشار از اين قرارند: پورممشالو، پيرمرادلو، آقاجان لو، وليپور، قرايي، ميرحسيني، فارسي مدان، ميرجاني، قره قويونلو، قره گزلو، حمزه خاني، برآوردي، عمويي، غنچهاي، صادقي، راييني، شهسواري، جامعه بزرگي، مرادي، ساوندر، خبري. ايل لك ايل لك در حدود سال 1100 شمسي (265 سال پيش) از منطقه فارس به كرمان مهاجرت كرد. اين ايل يكي از نژادهاي اصيل و خالص ايراني است. سردسير ايل لك، ناحيه بزنجان و گرمسير آنان دولت آباد است. مردم اين ايل از طريق دامداري، زراعت، شترداري و صنايع دستي مانند قاليچه و قالي امرار معاش مي كنند. دين ايشان اسلام و مذهب آنان شيعه است. طوايف اين ايل عبارتند از: لك، سرگداري، كوچك خاني، مهمني، سلطان شيخ، عرب سلغار. ايل جبال بارزي بخش جبال بارز از توابع شهرستان جيرفت است و ارتفاعاتي دارد كه از شمال به جنوب كشيده شده است و شهرستانهاي بم و جيرفت در قسمت شمال و جنوب آن قرار گرفتهاند و عشاير سلحشور ايل جبال بارز در اين ناحيه زندگي ميكنند. - وجه تسميه وسوابق تاريخي وجه نامگذاري قوم بارز را مي توان از ريشه برازوبرز، تصور نمود كه به معني بلندي و كوه است. اما با توجه به اعتقادات مردم اين ايل و همچنين جنگجويي و سلحشوري و روحيه ايلي آنان شايد بتوان اصل آن را از واژه پهلوي «بئيرزد» (bairazd) دانست كه در بند هشن به معني برانگيزنده و جنگ آمده است. از انجا كه واژه بئيرزد، درست صورت تلفظ «بارزد berizd بهرزد bairazd» مي تواند باشد كه نام اصلي قوم بارز ضبط شده است. استرنج ميگويد: «در شرق جيرفت جبال بارز واقع است كه در قرن چهارم از جنگلهاي انبوه پوشيده بود و در زمان فتوحات اسلامي مجوسيان آنجا را پناهگاه خود قرار داده بودند تا از آسيب لشكرياني كه خلفاي اموي به سركوبي آنها مي فرستادند محفوظ بمانند و فقط پادشاهان صفاري توانستند آن ناحيه را مسخر و اهالي را تابع اسلام سازند. «معزالدوله احمد ديلمي نيز براي سركوبي عشاير بارز به آنجا لشكر كشيده اما در اين نبرد شكست خورده است. ملك قاور سلجوقي (422-466هـ.ق 1050 -1037م) با قوم بارز جنگيده و آنان را قلع و قمع كرده است. مردم اين ايل با اتابكان فارس نيز زد و خوردهايي كرده اند و سركوب شده اند. - قلمرو، سردسير و گرمسير مردم ايل جبال بارز، سرزمين خود را به 3 ناحيه مجزا به نامهاي مسكون، امجزو گاوكان تقسيم و براي هر يك از اين نواحي يكي از افراد لايق و مورد اعتماد ايل را به عنوان ريش سفيد و بزرگ انتخاب كردهاند و از دستورهاي او اطاعت ميكنند. منطقه سردسير اين ايل «مسكون» و گرمسير آنان «گاوكان» است ناحيه «امجز» نيز ييلاق خانهاي جبال بارز است. - طوايف ايل جباري بارزي طايفههاي اين ايل عبارتند از: ملايي، سنجري، محمودي، بيدمشكي، جعفري، رشيد، ميجاني، ميرشكاري، سرحدي، پورجمعه، دريني. - اخلاق، عادات و دين عشاير جبال بارز مردمي سلحشور، دلير، متدين و مهمان نوازند. در تيراندازي مهارت دارند و عموماً صاحب تفنگ هستند و به شكارآهو، كبك و غيره مي پردازند. همه آنها پيرو دين اسلام و مذهب شيعه اثني عشري هستند. - مراسم ازدواج پسرودختر يكديگر را مي پسندند. پدر پسر با پدر دختر مذاكره مي كند و چند روز بعد شخص ديگري را به خانه پدر دختر مي فرستد. معمولاً موافقت در دفعه اول و دوم را عيب مي دانند. پدر و مادر پسر هدايايي براي عروس مي برند و ميزان صداق، هزينه و مدت جشن عروسي در جلسهاي تعيين مي شود. چند روز بعد از خريد لباس و لوازم ضروري، خانواده داماد چادرهاي خود را جمع و در نزديك خانه پدر عروس برپا ميكنند. از اين تاريخ جشن عروسي شروع مي شود. افراد دعوت شده يكي پس از ديگري سوار بر اسب و شليك كنان به محل جشن مي آيند. هنگام شب جوانان و مردان به دور خرمني از آتش مشغول رقص چوب مي شوند. عقدنامه در محل منعقد و يا به دست پيكي به شهر فرستاده مي شود تا رئيس محضر مقيم شهر آن را مهر كند. جشن حدود 10-15 روز به طول مي انجامد. بالاخره روز آخر پلاس و لوازم گرم كردن آب را به كنار رودخانه مي برند و مردان و زنان شادي كنان داماد را سوار بر اسب به محل چادر مي برند. عدهاي داماد را به داخل چادر مي برند، بدن او را ميشويند و لباسهاي نو و مخصوص عروسي به تن او مي كنند. سپس وي سوار اسب مي شود و همگي را جفت ميكنند. در بين راه داماد را به زيارتگاهي كه معمولاً بالاي كوه قرار دارد ميبرند. سپس داماد را در كلبهاي كه اطراف و سقف آن با چوب پوشيده شده است بر تشكي كه به اصطلاح محلي «تخت» ناميده ميشود مينشانند و مردان هم پيرامون او مينشينند و مدعوين هر كدام با توجه به وضع مالي خود پولي به عنوان كمك در دستمالي كه در وسط پهن شده به سوي داماد مي اندازند و يكي از مردان مبلغ پرداختي ونام پرداخت كننده را در كاغذي يادداشت مي كند. حدود ساعت 3 بعد از نيمه شب داماد را با شكوه خاصي به چادر عروس مي برند و عروس طوري در كنار داماد مي نشيند كه قسمتي از چادر سرش برروي زمين و در جلوي داماد پهن شود.ملاي ايل، مهر و تسبيحي روي چادر عروس مي گذارد و داماد به توصيه ملا برروي چادر عروس دو ركعت نماز به جا مي آورد. جشن پايان مي يابد و فرداي آن شب مردم ايل به عروس و داماد مبارك باد مي گويند و پراكنده مي شوند. - عزاداري هنگامي كه كسي از مردم ايل جبال بارز فوت مي كند همه مردم ايل جمع مي شوند و در مراسم تغسيل و تدفين شركت مي كنند و پس از صرف ناهار به خانههاي خود بر مي گردند. اولين پنجشنبهاي كه فرا ميرسد مرد و زن جمع مي شوند وبه گورستان مي روند و پس از خواندن فاتحه بر مي گردند. - بيماري اگر كسي از آنان بيمار شود، بلافاصله عدهاي زن و مرد به عيادت او ميآيند و از گياهان دارويي كه در آن ناحيه به حد وفور يافت مي شود مي جوشانند و به مريض مي خورانند و يك نفر بالاي سر بيمار مي نشيند و با صداي بلند دعاي جوشن كبير مي خواند. اغلب به دست بيمار يك دسته پونه مي دهند كه ببويد. ايل مهني (Mehni) مهني از ايالات قديمي كرمان است و در گذشته، اين ايل «كوفج» بوده كه در بخش ساردوييه پراكندهاند. ييلاق آنان نحايه رودبار و قشلاقشان پيرامون جيرفت و اسفندقه است. عشاير مهني مردمي سلحشور و جنگجو بودهاند. معزالدوله ديلمي براي سركوب آنان لشكركشي كرد ولي از اين ايل شكست خورد. ملك قاورد سلجوقي نيز باآنان جنگيد اما فقط با حيله توانست مردم ايل مهني را سركوب و روساي ايل را دستگير كند. در دوران حكومت عباس خان جوانشير (حاكم كرمان) ميرزا اسدالله خان پسر ميرزا جبار مامور دستگيري رئيس ايل مهني شد. پس از چند روز زد و خورد بالاخره ملامحمد حسن، ملاابوالقاسم، قاسم شيخ و ظهر علي كه از كلانتران معتبر ايل بودند فتحعلي خان را كه رئيس قبيله بود ( در سال 1259 هـ.ق) دستگيركردند و به ميرزا اسدالله خان سپردند. فتحعلي خان به كرمان اعزام شد و 5 يا 6 سال بعد در كرمان در گذشت. - طوايف ايل مهني از اين قرارند: جلالي، كامراني، احمدي، برخوري، مارزي، دلفاردي، بهرآسماني، لري. – تيرههاي مستقل اين ايل عبارتند از: قاسمي، سلطاني، جلالي، شفيعي، تركستان، عابديني، كريمي، سمندري، كمالي. ايل لران عشاير لر در سرزمين كرمان زندگي ميكنند و به دو گروه متمايز تقسيم مي شوند: نخست لران كرمان كه عموماً در نزديكي بهر آسمان جيرفت و نواحي كوهستاني رابر و جواران به سر مي برند. زمستان ها حدود اسفندقه و دره «پندارت» مي روند. از تيرههاي شيخ حسيني، شمس الديني و حيدري تشكيل شده اند. در تابستان به روستاهاي باب گلو، سرخو، پيلوع روسكين، هنجم، هنگر، دزون، زهمگون و تنگ چهل دختران مي روند. اين عشاير مردماني ميهمان نواز، ساده دل و بي آلايش هستند. ساير ساكنان آنجا،چادرنشينان لر را «ده كميها» مي گويند و عدهاي عشاير لر نيز ساكن كوهستان بهمني، دشت آب و اسفندقه هستند كه به «لرولي اوشاغي» معروف شدهاند. بعضي از لران منطقه كرمان اصل خود را از سرزمين كهكيلويه مي دانند. گروه ديگر لران كرمان، عشايري هستند كه حوالي كوه پنج، وكيل آباد و پاريز سكونت دارند. رئيس طايفه در اواخر حكومت قاجاريه حاج سهراب خان لري بوده است. بنا به روايات بزرگان و ريش سفيدان آنان، مردم اين طايفه در دوران تيمور (795 ق.ق -1392 م) از كردستان به سرزمين كرمان كوچانيده شده اند. عشاير و ايلات لر، ساكن كرمان عبارتنداز: لري كوه پنجي شامل تيرههاي ميرزاحسني، رضايي، سهراب خاني. لرجيرفت شامل تيرههاي: مشهدي حسين، خدادادي، حيدري، باراني، عبداللهي، سهرابي، شفيعي، آقارضايي، قنبري، غلامرضايي، عباسي است. اعراب كرمان اعراب فارس معمولاً تابستانها را در داراب و فرگ و زمستانها را در نواحي ني ريز، هرات و مرودشت فارس كه با روستاهاي شهربابك كرمان هم مرز است به سر مي برند. اين عشاير از قرن هشتم هـ.ق به بعد قبل از تسلط امير محمد مظفر و در زمان سلطان ابوسعيد مغول به شهربابك آمدند، بعضي از روستاهاي آنجا را متصرف شدند و مردم آن سامان را نيز غارت كردند و پس از چندي نواحي انار و رفسنجان را هم تسخير كردند. ولي در هنگام لشكركشي اميرمحمد مظفر، قبايل عرب، انار و رفسنجان را تخليه كردند و اموال واحشام خود را به كوهستان راويز و ميمند (ميان شهربابك و رفسنجان) بردند. در اين جنگ حسن فولاد رئيس آنان به قتل رسيد. امير محمد، آنان را تعقيب كرد، عدهاي را كشت و به زنان و كودكان اجازه داد كه به فارس برگردند. پس از سال 757هـ.ق 1356 م، بار ديگر اعراب كرمان به سرپرستي محمود تيمور، شورش كردند ولي امير مبارزالدين محمدمظفر، مردم اين طايفه را سركوب كرد و سران آن را به قتل رساند. طايفههاي عرب ساكنان كرمان: مزيدي، عبداللهي، لومحمدي، كطي، عرب حاج حسيني، عرب بني اسدي و غيره بودهاند. ايل سليماني در مورد اينكه ايل سليماني جز و بوميان بودند يا از مهاجران مستقر در استان كرمان و اينكه آنها چگونه و چه وقت سرزميني را كه در اختيار داشتند تصرف كردند، هيچ سند و مدرك مكتوبي ديده نشده است. ولي براساس روايات شفاهي كه سينه به سينه و نسل و نسل از پدران به فرزندان منتقل شده، عشاير سليماني جزو بوميان اين ناحيه نبودهاند بلكه آنان از استان فارس به استان كرمان مهاجرت كردهاند. براساس تحقيقات و گفتگو با پيرمردان و رؤساي طوايف مختلف سليماني و همچنين تحصيل كردگان آگاه به تاريخ اين ايل، همگي بر مهاجرت سليمانيها از استان فارس به اين منطقه تاكيد ورزيدهاند» در تقسيم بندي بيشتر در مورد اقوام كوچنده در كرمان، ايل سليماني جزو مهاجران قلمداد ميشوند. سليمانيها، طايفهاي از ايل بزرگ «مهني» هستند كه در جنوب استان كرمان از ارتفاعات كوه هزار تا دشتهاي پست و گرمسيري غرب هامون جازموريان زندگي مي كنند. وزيري در جغرافياي كرمان درباره ايل مهني مي نويسد: «طايفه مهني از ايلات قديم كرمان است و در زمان پيش نام اين ايل كوفج بوده و در همين كوهستان، بهرآسماني، رمان، بارچي، لرچي، و سليماني واقع در بلوك ساردوييه منزل داشتند و در زمستان به جيرفت و اسفندقه قشلاق مي كردند. اكنون هم همين طور است.» دمشقي در نخبه الدهر در مورد سرزمين قوم قفض در كرمان مي نويسد: «در آن حدود كوهستان قفض، مركب از هفت «كوه بند» است. از آن جمله كوهستان بارز كه در آنجا، آهن و نقره يافت مي شود و ساكنان آن جمعي از عشاير كوچ نشيناند كه به شمار نميآيند، از حيث كثرت و از شدت تهوري كه دارند كسي نميتواند برآنها چيره و آنها را نابود كند. شاخه ديگري از كوفچها قوم بارز مي باشند كه در حال حاضر در شمال جيرفت سكونت دارد. اصطخري سرزمين آنها را در قرن چهارم هجري چنين وصف مي كند: «جبال بارز، كوههاي سردسير است و پر نعمت و استوار، آنجا برف افتد و به روزگار گبرگان بودند و دزدي كردندي، بدتر از كوچ و به روزگار بني العباس مسلمان شدند و دست از بديها برداشتند و چنان بود كه يعقوب ليث و عمروليث سران ايشان را نيست كردند و ايشان آرام گرفتند و اندرين كوهها معدن آهن باشد». طوايف تشكيل دهنده ايل مهني تا اواخر دوره قاجار عبارت بودند از: طايفه سليماني، بهرآسماني، مقبلي، ماركي، بارجي، مقصودي و افضلي. ديگر طوايف كرد سلاجقه، سلاري، بزسفيد و ... جزو جمع ايل مهني به شمار مي رفتند. آقاي عبداله گروسي به متن فرماني اشاره مي كند: «به نظر مي رسد كه طايفه بزرگ جبال بارزي كه حدود دو هزار خانوار آنان در روزگار قاجار به ناحيه اقطاع (بافت) كوچانده شده اند، پيش از اين جزو اتحاديه ايلي مهني قرار داشته اند. به موجب فرماني به تاريخ ماه رمضان سال 1332 هجري قمري از طرف صمصام السلطنه بختياري والي كرمان، لطفعلي خان صارم السلطنه به حكومت حدود جيرفت و اسفندقه و مهني و رابر انتخاب مي شود. پس از حوادث سال 1300 شمسي و دوران سركوبي و تخته قاپوي و اسكان اجباري ايلات و تحولات سياسي و اقتصادي به ويژه دگرگونيهاي چند دهه اخير ساختار ايل مهني و نظام آن فروپاشيده و پيوندهاي آن حتي در دوران طوايف و ميان تيره هاي مختلف اين طوايف نيز داراي استحكام و عملكرد نمي باشند» چنين مي نويسد: «برطبق نظر بزرگان و ريش سفيدان كنوني ايل، به نقل سينه به سينه از گذشتگانا خود، جد سليماني ها شخصي به نام قربان خان پسر امير محبت از عشاير فارس خمسه (بهارلو، اينانلو، عرب، باصري، ونفر) كه در اطراف داراب، نيريز، فسا، استيمان (اصطهبان) در استان فارس سكونت داشته اند، بوده است. وي در زمان حكومت افشاريه يا زنديه به علت دخالت در امور سياسي ايل كه پدرش رياست قسمتي از آن را عهده دار بوده و همچنين درگيري با خوانين منطقه از طرف پدر مجبور به ترك موطن اصلي خود شده و به سكونت اجباري در استان كرمان مي پردازد. »همان گونه كه گفتيم تاريخ دقيق و سند كتبي مبني بر اين مهاجرت در دست نيست. اما آنچه را مي توان سند مكتوب تلقي كرد، تاريخ وفات امير شكار قربان است كه بر سنگ قبر او واقع در روستاي «ده ولك آدوري» (ده ملك) حك شده است. تاريخ وفات وي در سال 1199 هجري قمري مطابق با 1158 هجري شمسي است. اگر سن او را در هنگام وفات 60 سال (با توجه به اينكه اميد به زندگي در ايران آن زمان همين حدود بوده است) مهاجرت او را مي توان از اوايل حكومت سلسله افشاريه تا اواخر زنديه تخمين زد كه اين تاريخ با گفتههاي شفاهي و نقل سينه به سينه بزرگان ايل مطابقت دارد. ويژگيهاي ساختاري ايل سليماني: «طايفه سليماني در حال حاضر از 10 تيره تشكيل شده است و هر تيره به چند اولاد و هر اولاد به چند ايشوم تقسيم خانوادگي ميشود. اجتماع و گردهمايي چندين خانوار چادرنشين در يك جا، يك ايشوم را به وجود مي آورد. دو عامل همبستگي و اقتصادي، در تشكيل و تكامل ايشوم نقش اصلي دارند. رشد و تكامل ايشوم مانند سلولي است كه در زمان نمو كامل تقسيم مي شود. ايشوم پس از تشكيل به تدريج از نظر تعداد خانوار و دام رشد و توسعه مي يابد. اما اين رشد و نمو نمي تواند به طور نامحدود ادامه يابد. هرايشوم ظرفيت معيني براي رشد و توسعه دارد. وقتي به آن درجه از رشد رسيد تقسيم ميشود. آنچه اين ظرفيت را محدود مي كند در درجه اول مرتع و تعداد گوسفندان گله است. ايشوم يك واحد اجتماعي، اقتصادي و اصلي ترين گروه خويشاوندي در هر گروه ايلي به شمار مي رود. اعضاي ايشوم گله مشترك دارند و بسته به قدرت و منزلت اجتماعي و اقتصادي، صاحب تعدادي دام در گله يا گلههاي ايشوم هستند. هر ايشوم بزرگتري دارد به نام «سرايشوم» كه ايشوم به نام او خوانده ميشود: مانند ايشوم خورشيد سليماني از تيره ميرزاخاني. وظايف سرايشوم عبارت است از انتخاب قلمرو، تعيين زمان حركت و زمان بندي چرا، اجاره مرتع و پس چرا، زراعت (سيفال) و حفاظت از حدود مراتع ايشوم و روابط خارجي. در مورد ديگر ايشومهاي تيره، اخذ پروانه چرا و معاملات و عقد قرارداد با چوپانع ممكن است يكي از سرايشومها به سمت كدخدا و بزرگتر تيره انتخاب و يكي از ريش سفيدان و بزرگان تيرهها به سمت كلانتر و ريش سفيد طايفه برگزيده شود. عوامل مؤثر در انتخاب بزرگ تيره و بزرگ طايفه عبارتند از: قدرت شبكه خانوادگي، قدرت رهبري، خبرگي، قدرت اقتصادي، ارتباطات خارجي، اقوام پدري، اقوام مادري، اقوام همسر و قدرت زن». معرفی و تصاویری از باغ زیبای شاهزاده در ماهان کرمان - Ramana معرفی, تصاویری, از, باغ, زیبای, شاهزاده, در, ماهان, کرمان, باغ شاهزاده ماهان كرمان يكي از نمونه باغ تختهاي ايراني است كه از شرايط مساعد طبيعي ممتازترين بهره برداري را نموده است. باغ شاهزاده، ماهان در عصر قاجار در دوران يازده ساله فرمانفرمايسي عبدالحميد ميرزا ناصرالدوله (١٢٩٨ ه . ق تا ١٣٠٩ ه. ق) احداث گرديده است كه با مرگ وي ساخت باغ ناتمام ماند. محل استقرار اين باغ در نزديكي مقبره شاه نعمت الله ولي در دامنه ارتفاعات جوپار ميباشد.
Posted
1:30 AM
by Mehran Baharlı
«باغ سنگی»؛ میراث اعتراض به «اصلاحات ارضی» باغی که به جای میوه، محصول آن سنگ است باغی با درختانی خشک و میوه هایی از جنس سنگ که از کوه های اطراف «میاندوآب» یا همان «باغ سنگی» جمع آوری و به درختان آویز شده اند. درفاصله ۴۵ کیلومتری جنوب شرقی «سیرجان» در استان «کرمان»، نزدیک روستای «بلورد»، باغی وجود دارد که درختان آن خشک و میوه هایش سنگ هایی است که از سال ۱۳۴۲ هجری شمسی مردی کرولال به نام «درویش خان اسفندیارپور»، ازکوه های اطراف میاندوآب جمع آوری و به درختان آویزان کرده است. در فاصله بین سیرجان و باغ سنگی، چند روستا است که در کنار جاده قرار دارند. روستاهایی که هرکدام زیبایی خاصی دارند ولی سرسبزی سالهای قبل را ندارند. خشک سالی، زیبایی روستاها را کمتر کرده است. از روستاهایی که کنار جاده هستند دور می شویم. اطرافمان همه بیابان است. در بیابان های اطراف مان هیچ اثری از سرسبزی نیست بوته های خشک خار و جاز، چهره بیابان را سیاه کرده اند. در بین راه به جاده ای فرعی می رسیم که به طرف باغ سنگی می رود. تابلویی کنار جاده نصب نشده که نشان دهد باغ سنگی این جاست. اگر کسی از شهری غیر از سیرجان بخواهد برود باغ سنگی و راهنما همراه آن نباشد، حتماً به مشکل بر می خورد. اما راننده ما راه باغ سنگی را خوب می شناسد و به قول خودش چشم بسته هم می توانم برود باغ سنگی. از فرعی ای که از جاده اصلی سیرجان-بافت جدا می شود، چهار کیلومتر جاده خاکی است تا باغ سنگی. باغی که حدود صد درخت دارد. بعضی از درختان تنه هایی ضخیم و سنگ هایی بزرگ دارند و بعضی دیگر تنه های باریک و سنگ های کوچکتر. دراین باغ هیچ اثری از سرسبزی نیست اطراف باغ هم حصار ندارد و از درون باغ می توان کوه هایی که در فاصله چند کیلومتری وجود دارد را ببینیم. باغ سنگی، در تمام فصول سال میوه دارد و درختان آن نیازی به آبیاری ندارد و خشکسالی بر این باغ بی تاثیر است و تنه درختان این باغ چوب های خشک شده درختان هستند و میوه هایش، سنگ های بزرگی که به وسیله سیم هایی به درختان آویزان شده اند. در کنار باغ سنگی ، باغ دیگری وجود دارد که اطراف آن حصارکشی شده است و آن را از باغ سنگی جدا می کند. این باغ برخلاف باغ سنگی، سرسبز است. میان این باغ حوض بزرگی است و موتور برقی که آب را از اعماق زمین به بیرون می کشد. اطراف حوض درختان سرسبز و در میان درختان، درخت چنار بزرگی است که توجه هر بیننده ای را ناخودآگاه به خود به جلب می کند. خوشه های گندم و جو که زیر درختان به زیباترین شکل خودنمایی می کند. این باغ جایی است که خانواده «خان» در آن زندگی می کنند. وارد باغ سبز می شویم عروس «درویش خان»، ما را به داخل خانه دعوت می کند. خانه آنها سه اتاق است که به ردیف کنار هم قرار گرفته، پشت اتاق، آغل گوسفندان است و در کنار آغل، سگی با جثه ای بزرگ خوابیده. صدای قدقد مرغ و قوقولی قوقوی خروس ها سکوت آنجا را می شکند. همین که وارد اتاق وسط می شویم، چشممان به عکس های «درویش خان» که به دیوار نصب شده است می افتد. در یکی از عکس ها درویش خان درحالی که چوب دستی اش را روی شانه اش گذاشته ، روی شاخه یکی از درختان که سنگ بزرگی از آن آویزان است، ایستاده. این عکس، در یکی از صحنه های فیلم باغ سنگی گرفته شده است. فیلمی که در سال ۱۳۵۴ هجری خورشیدی، «پرویز کیمیاوی» با عنوان باغ سنگی، با بازیگری درویش خان و مردم روستای بلورد ساخت. این فیلم در جشنواره برلین جایزه «خرس نقره ای» را به خود اختصاص داد و حتی «درویش خان» هم از سوی آلمانی ها چند بار برای سفر به آلمان دعوت شد اما با تصمیم کیمیاوی سفر منتفی شد. آقای کیمیاوی معتقد بود چون «شهر برلین پر از مجسمه های بزرگ و ساختمان های مجلل است. اگر درویش خان اینها را ببیند، دیگر ارزش کار خودش در ذهنش از بین می رود.» تنها عروس «خان»، اسمش «فاطمه» است و ۴۰ سال سن دارد. زنی لاغر و بلند قد و خوش چهره. «خان» یک فرزند بیشتر نداشته آن هم «حسن خان» شوهر فاطمه است. «خان» پسری دیگر هم به نام «حسین» داشته که در اثر تصادف فوت کرده است. همسر «خان» هم ۲۰ سال قبل فوت کرده و «خان» با حسن تنها فرزندش زندگی می کرد. فاطمه، عروس «خان»، این روزها و بعد از اینکه «درویش خان» یعنی خالق باغ سنگی در ۱۸ فروردین ماه ۱۳۸۶ در سن ۸۳ سالگی در گوشه باغش آرام گرفت، راهنمای اصلی داستان های این باغ است. داستان باغ سنگی فاطمه می گوید: «خان مردی با قدی حدود ۱۸۰ سانتیمتر، چهارشانه با ریشی بلند، مهربان و مردم دوست بود.» او حرف هایش را ادامه می دهد: «ساختن این باغ در واقع اعتراضی بود به شاه به خاطر اصلاحات ارضی. چون شاه تمام زمین های درویش خان را که یکی از زمین داران بزرگ «ایل بچاقچی» یکی از بزرگترین ایل های استان کرمان بود از او گرفت و به کشاورزان داد.» بعد از اینکه شاه املاک درویش خان را از او می گیرد، تنها ملکی که برایش می ماند، میاندوآب بوده است که بعدها به باغ سنگی تغیر نام می یابد. عروس «خان» می گوید: «گرفتن زمین ها، خان را بسیار عصبانی می کند و از آنجا که او کر و لال بود و نمی توانست ناراحتی اش را ابراز کند تنها با گریه ناراحتی اش را نشان می داد. تا اینکه یک شب خان ساختن باغ سنگی را در خواب می ببیند و از فردای همان روز شروع به ساختن باغ سنگی می کند.» فاطمه داستان ساخت باغ را ادامه می دهد: «درویش خان سنگ های سوراخ شده را شب در خواب می دید و فردای همان شب آنها را در کوه پیدا می کرد. اما چون فاصله کوه تا باغ چهار تا پنج کیلومتر بود، آوردن سنگ های بزرگ گاهی دو ماه طول می کشید. البته بعضی از سنگ ها هم کوچک تر بودند و آنها را بار شتر یا الاغ می کرد و با خودش می آورد.» برخی از مردم محلی و روستاییان فکر می کنند که «خان» سنگ ها را خود سوراخ می کرده است. «ماشاءالله»، یکی از روستائیان که ۹۰ سال سن دارد و کارش چوپانی است می گوید: «من تمام کوه های اطراف باغ سنگی و بلورد را مانند کف دستم می شناسم و ۷۰ سال دراین کوه ها بودم حتی یک بار هم یک سنگ سوراخ آن هم به این بزرگی ندیده ام.» البته تاکنون بررسی های دقیقی و کارشناسی در مورد نحوه ساخت این باغ صورت نگرفته است و حتی «یزدی»، کارشناس میراث فرهنگی هم می گوید: «ما تمام روایت هایی که در مورد باغ سنگی وجود دارد را از خانوده خان و روستائیان شنیده ایم.» «روایت هایی مثل این که خان فردای همان شب که خواب ساختن باغ را می بیند برای چراندن گوسفندانش به بیابان می رود که متوجه می شود چیزی از آسمان به زمین افتاد. نزدیک می رود و می بیند که شهاب سنگی بزرگ است. خان می خواسته سنگ را لمس کند. اما سنگ خیلی داغ بوده و تا سرد شدن شهاب سنگ صبر می کند و بعد آن را با خودش به خانه می آورد.» خان برای ساخت درختان باغ، گودالی به عمق نیم متر تا یک متر حفر می کرد و بعد چوب درختان خشک شده را درگوال می کاشت. بعد لاستیک های فرسوده را جمع آوری می کرد و می سوزاند و با سیم های که داخل لاستیک جای می داد، سنگ ها را به چوب ها آویزان می کرد. «علی»، یکی از روستاییان، در مورد شکل گرفتن و کامل شدن باغ می گوید: «بعدها هر اتفاقی که می افتاد خان یک سنگ آویزان می کرد. مثلا وقتی اولین نوه اش به سربازی رفت یک سنگ گرد به نشانه سر تراشیده نوه اش آویزان کرد. یا اگر شخصی از فامیل خان می مرد سنگی آویزان می کرد. هر وقت هم می خواست از آن مرده یادی کند، کنار همان سنگ می رفت.» او می گوید: «درویش خان، علاوه بر سنگ، چیزهای دیگر هم به تنه درختان آویزان می کرد مثل سر گوسفندانی را که گرگ می درید و یا گرگ هایی را که خودش می کشت. چون زبان نداشت تا از ضرر و زیان ناشی از مردن گوسفندان با کسی صحبت کند با این روش با مردم درد دل می کرد.» به گفته علی، از شش سال پیش، چون مردم می گفتند اینجا باغ سنگی است یا باغ وحش، درویش خان دیگر اجساد حیوانات را به درختان باغ آویزان نمی کرد. درویش خان تنها در آویزان کردن سنگ ها به درختان باغ، «درویش خان» تنها بود و کسی به او کمک نمی کرد. عروس خان می گوید: «نه تنها اطرافیان به او کمک نمی کردند بلکه خان را هم دیوانه می خوانند. بچه ها در مدرسه حسن (پسر خان) را اذیت می کردند و می گفتند بابایت دیوانه شده است. حسن هم به کار پدرش اعتراض می کرد ولی مادرش می گفت، ناراحت نباش پسرم، روزی همه برای دیدن باغ پدرت به اینجا می آیند.» پیش بینی زن «درویش خان»، این روزها به واقعیت تبدیل شده و باغ سنگی بازدیدکنندگان مختلفی را به سوی خود جلب می کند. بازدیدکنندگانی از تمام ایران و کشورهایی مانند پاکستان، فرانسه، آلمان و ایتالیا. در ایام عید تعداد بازدیدکنندگان ایرانی این باغ به هزار نفر هم می رسد. بازدیدکنندگان خارجی باغ هم که تعدادشان زیاد نیست بیشتر در تابستان به این جا می آیند. اما با توجه به سنگینی وزن سنگ ها، درویش خان برای ساخت درختان سنگی کار بسیار سختی را انجام می داد. «اسدالله» یکی ازروستاییان بلورد می گوید: «سه ماه بعد از مرگ خان، یکی از درختان باغ به زمین افتاد و برای برپا کردن آن سه یا چهار نفر کمک کردند تا درخت را به جایش بنشانند. درحالی که تمام درختان این باغ را خان به تنهایی کاشته است.» Click this bar to view the full image. درویش خان رقصنده «درویش خان»، هر وقت از چیزی ناراحت می شد، می رفت کنار درخت هایش و با آنها درد دل می کرد و وقتی هم خوشحال بود، در باغش می رقصید و بشکن می زد و همیشه از خدا تشکر می کرد و با انگشت به آسمان اشاره می کرد و یا سجده می کرد. البته او نماز خواندن بلد نبود اما در نمازهای جماعت با مردم به رکوع و سجده می رفت ولی ذکر نمی گفت. «درویش خان»، در طول ۸۳ سال عمرش فقط دو بار به مسافرت رفته است. یک بار به دعوت «محمدرضا شاه» و «فرح» پهلوی به جشنواره ای در شیراز دعوت شد و یک بار هم با اتفاق خانواده اش به مشهد رفت. او هیچ وقت باغش را تنها نمی گذاشت. درویش خان باغش را خیلی دوست داشت و با زبان اشاره می گفت «اگر کسی به درختانم آسیب برساند سرش را می برم و خونش را می خورم>> برگرفته از مجله زیگزاگ Tuesday, March 01, 2011
Posted
11:52 PM
by Mehran Baharlı
احمدعلى وزيري در جغرافياي كرمان ايل افشار را عمدهترين ايلات كرمان و شمار آنها را حدود هزار خانوار، و شامل 300 ،9تن دانسته است. وي على قرلو، اشرفلو، قاسملو، پير مرادلو، ره درازلو، حيدرمحمد شاهلو، آمويى (يا عمويى)، ميرجانى، جانقلى اشاغى، فارسىمدان، صفىقلى اولادي و ساربان را از طايفههاي اين ايل برمىشمارد و نام چند تن از سرپرستان طايفهها را كه با لقب «سلطان» شهرت داشتند، ياد مىكند (ص 145). وزيري در شرح اشتغال و ييلاق و قشلاق مردم طايفههاي افشار مىنويسد: اين گروه بيشتر با گوسفندداري زندگى مىگذراندند. قشلاقشان بلوك اُرزويه، و ييلاقشان بلوك اَقطاع بود. عشاير وقتى كه در اقطاع بهسر مىبردند، به زراعت نيز مىپرداختند. در آن زمان در ايل افشار 300 سوار و 700 تفنگچى خوب و پر دل بودند كه در جنگ با چماق و شش پَرْ شركت مىكردند و بيش از تفنگچيان ايلات ديگر مهارت نشان مىدادند . همو در جاي ديگر، شمارة تيرههاي افشار را 52 مىآورد، در صورتى كه در فهرستى كه از نام تيرهها مىدهد، از حدود 80 تيره ياد مىكند (.در اين فهرست نام برخى از طايفهها و تيرههاي ايلات و عشاير ديگر كرمان كه ظاهراً به ايل افشار پيوسته بودند، از ابواب جمعى ايل افشار و در زمرة طايفهها و تيرههاي افشار به شمار آمدهاند. شماري از اين تيره و طايفهها نيز به خطا جزو ايل افشار قلمداد شدهاند . افشارهاي كرمان از 3 گروه عمدة جهانشاهى، عمويى و ميرحبيبى تشكيل يافته بودند. افشار جهانشاهى احتمالاً به طايفة جهانشاهلو از افشارهاي دويرانى خمسة زنجان و افشار اوشاغىِ فسا وابسته بودند. بنابر ادعاي بزرگان طايفه جهانشاهلوها قبلاً در شمال غربى ايران مىزيستند و پيشاز آمدن بهسيرجان كرمان و استقرار در آنجا، زمانى دراز در همسايگى فسا و جهرم فارس سكنى داشتند . شمار ايندسته از افشارها را با عنوان افشارهايسيرجان در 1313ش/1934محدود هزار خانوار(ص279)، و اوبرلينگ در 1336ش/1957محدود 200 ،1خانوار گزارشمىدهند. اين گروه تا زمان تحقيق اوبرلينگ كوچ مىكردند افشار عمويى را مىگويند نادرشاه از اورميه به كرمان كوچاند. (.شمار آنها را سايكس 250 خانوار و اوبرلينگ حدود 400 خانوار تخمين زدهاند. اين دسته از ايل افشار كوچنده بودند. افشارهاي ميرحبيبى از كوچندگان ساكن نواحى اطراف بردسير بودند. شمار آنها را سايكس 25 خانوار ذكر كرده است. اوبرلينگ بچاقچيهاي كرمان را هم وابسته به ايل افشار آورده است و به نقل از سالخوردگان اين طايفه مىنويسد: بچاقچيها از افشارهاي زنجان و ري بودهاند كه نادرشاه آنها را به كرمان كوچاند. اين گروه تا 1336ش/1957م كوچ مىكردند. شمار آنها حدود 500 خانوار بوده است ( خانم شيل شمار افشارهاي كرمان را به طور كلى 500 ،1خانوار تخمين زده است (ص .(398 مسعود كيهان شمار افشارهاي كرمان را 5 هزار خانوار كوچنده ياد كرده كه بافت، هشون، چهار گنبد، گوغر، بردسير و سيرجان ييلاقشان، و ازرويه و دشت جيرفت قشلاقشان بوده است بنابر آمار ( سرشماري...، 13- 15)، در تيرماه 1366 عشاير كوچندة ايل افشار كرمان داراي 26 طايفه بوده است. طايفهها عبارت بودند از اشرفلو، آقاجانلو، ال كستو،ده(10) میشی، بارچى، برآوردي،علیرضایی،پيرمرادلو، جامعه بزرگى، جلاللو، حمزه خانلو، حمزهلو، حيدر ممشالو، خلج، زرگر، شول، صادقى، صفى قلى اولادي، عمويى، فارسىمدان، قاسم اولادي، قره قويونلو، قره گزلو، قوجه بيگلو، گيل، مهنى، ميرجانى و ميرحبيبى. ييلاقات ايل در شهرستانهاي بافت، سيرجان و مشيز، و قشلاقات آن در شهرستانهاي بافت و سيرجان و بندرعباس قرار داشت. بنابر آمار سال 1366ش، جمعيت ايل 074 ،2خانوار (شامل 121 ،12 تن) بود. مراسم ازدواج ايل افشار Thursday, December 30, 2010
Posted
9:59 AM
by Mehran Baharlı
دكتر محمدخالقي مقدم -سلسله آثار -(46 اثر علمي مربوط به ايل افشار ) http://drmkhm.blogfa.com/post-16.aspx 1- استان زنجان، سرزمين اقوام افشار 2- نقش اجتماعي ايل افشار در تشكيل دولت صفويه 3- تاخت و تاز ازبكها به ايران و مقابله اقوام افشار در برابر آنان 4- شناخت اجتماعي سران ايل افشار 5- تاكتيكها و استراتژيها و تواناييهاي نظامي ارتش افشار 6- زندگي نامه سران دولت نادر شاه افشار 7- اوضاع اجتماعي زنجان پس از فروپاشي دولت افشاريه 8- ادعاي سياسي سلطنت توسط اقوام افشار زنجان دوره زنديه 9- فوجهاي نظامي افشار زنجان در دوره قاجاريه 10 - تقابل دو ايل افشار و ايل قاجار، در زنجان در اوايل تشكيل دولت قاجاريه 11- نقش حاكمان افشار زنجان در جنگهاي ايران و روس 12- تأثير فرهنگي موسيقي اقوام افشار زنجان بر روي دستگاههاي موسيقي اصيل ايراني 13 - تحول اجتماعي موسيقي ايراني از دوره صفويه تا قاجاريه 14- زنجان و زيباييهاي فرش افشار 15- صنعت زيباي چارق هاي افشار زنجان 16- صنعت زيباي چاقوسازي اقوام افشار زنجان 17- صنعت زيباي مليله كاري اقوام افشار زنجان 18 ـ زندگي ايلي افشارها و قوچ افشاري آنان 19 - اقوام افشار و تحولات حوزه زيست جغرافيايي آنان 20 - مكانهاي ييلاق ـ قشلاقي ايل افشار 21- تيره ها و طوايف ايل افشار 22- ايل افشار و روند هويت زدايي ايلها 23 - فرايند تخته قاپو شدن طوايف و تيره هاي ايل افشار 24 - طايفه اينانلو افشار زنجان (حومه ابهر) 25 - طايفه افشار قورت بيگلو زنجان (حومه صائين قلعه زنجان) 26- طايفه افشار اوصانلو زنجان 27- طايفه ايرلو افشار زنجان (طارم و حومه زنجان) 28- طايفه افشار قراپشتلو (قرابز چلو زنجان ) 29 - طايفه افشار غني بيگلو و قزل گچيلو زنجان 30- طايفه افشاركور حسنلوي زنجان (حومه قيدار) 31- طايفه افشار دويران زنجان (انگوران و ماهنشان) 32 - طايفه افشار تكاب 33 - طايفه افشار اروميه 34- طايفه افشار گروس (روستاهاي اطراف قزل اوزن) 35- طايفه افشار اسدآباد همدان ( افشارهاي حوزه ابتداي شاخه تالوار قزل اوزن) 36- طايفه افشار خرقان 37- طايفه افشار بكشلو (دهستانهاي افشاريه و شال در جنوب قزوين) 38- طايفه افشار ساوجبلاغ كرج ( دهستانهاي افشاريه و اشتهارد غرب كرج) 39- طايفه افشار شمال ساوه (گرمسيرات ايل افشار) 40- طايفه افشار خوزستان 41- طايفه افشار كرمان 42- طائفه افشار خراسان 43- تاريخ اجتماعي امير گونه خان افشار طارمي 44 - تاريخ اجتماعي جهانشاه خان افشار قيداري 45- تاريخ اجتماعي حبيب الله خان شاهسون افشار دويراني انگوران (امير توپخانه دوره محمدشاه قاجار) 46- تاريخ اجتماعي خوانين مختلف افشار زنجان Friday, May 29, 2009
Posted
7:04 PM
by Mehran Baharlı
میللی حرکت یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۸: ملت کبیر آذربایجان جنوبی فرزندان قهرمان ستارخان بازهم جهان در حال شنیدن فریاد حق طلبانه ملت آذربایجان جنوبی است. فرکانس امواج هویت طلبی ملت آذربایجان جنوبی در حال عبور از مرزها است. کسی را یارای مهار بسامد پرتوان آن نیست. طی یکصد سال اخیر از زمانیکه امپرطوری تورک قاجار به دست بیگانگان فروپاشید و به دنبال آن نهضت کبیر مشروطیت که اقدامی صرفا علیه استبداد بود و قصد واژگون کردن این امپراطوری را نداشت از مسیر دمکراتیک خود منحرف گردید و بازیچه امیال نوکیسه گان گردید، تورکان آذربایجان همچون دیگر تورکان ساکن در جغرافیای ممالک محروسه، به هیچ وجه روی خوش ندیدند و تنها رنج و درد و غم بر روی هم انباشتند. آذربایجان جنوبی چه روزهای دهشتناکی که در عهد رضاشاه و دوره محمدرضا شاه سپری نکرد و چه نسل کشی های هولناکی که بر ملت آذربایجان و قشقایستان و تورکمنستان جنوبی نگذشت. انقلاب ضد اریامهری سال 57 نیز اگرچه با خیزش ملت آذربایجان آغاز شد و با جانفشانی فرزندانش به ثمر نشست نتیجه ای جز فقر و تحقیر و ستم بیشتر برای آذربایجان نداشت، چراکه ایمان و توان ملت ما صرف غیر شد. صرف غیر تورکان و یا صرف تورکان غیر. بارسنگین جنگ هشت ساله، وحشتناک و خونین ایران و عراق را بر دوش کشیدیم و اما آنچه که در کف دستمان نهادند مدالی از جنس حشره مشمئز کننده ای بود در روزنامه دولتی ایران، به ریاست نهایی احمدی نژاد. همانهایی که دربهای قلعه بابک را برروی ملت آذربایجان مسدود کردند، فاتحه خوانی بر مزار بزرگان آذربایجان را جرم دانستند، روز زبان مادری را تبدیل به روز حبس و شکنجه برای ما کردند، شب و روز در رسانه های گروهی زبان و فرهنگ ما را به سخره گرفتند، دلقکهایی چون ماهی صفت را به دلیل شدت اهانتش به ملت تورک، مفتخر به مدال لیاقت هنر کردند، قره باغ را با خوشحالی به دندان کفتارهای اشغالگر داشناک سپردند... آنها همانهایی هستند که در سلسله قیامهای ضد آپارتاید ملت آذربایجان جنوبی و بخصوص در شاه قیام پایتخت قهرمانمان تبریز، دهها تن را شهید، صدها تن را مجروح و هزاران تن را بازداشت و شکنجه نمودند. بی تردید همه این نامردمان، از یک جنس هستند. دشمن تورک و آذربایجانند و قاتل زبان و فرهنگ ما. بدون ذره ای تفاوت. بدون لحظه ای درنگ. یقین داشته باشیم که... رفسنجانی، کروبی، موسوی، رضایی، ناطق نوری، خاتمی، احمدی نژاد،...همه و همه، فارغ از قوم و زبانشان، دیکتاتورند، فاشیستند، مرتجعند و بخصوص دشمن قسم خورده تورکان و آذربایجان. اگر در عصر سلطنت شاهکها، آذربایجان را سرطان مغزی ایران می گفتند در عصر ولایت شیخکها همچون چاقوئی بر پهلوی ایران دانستند. حتی فرقی بین آنها و اوپوزیسیون اروپایی، آمریکائی، چپ، راست، ملی، مذهبی... وجود ندارد. بحث بحث بیرق است. پرچم ما و پرچم آنان. وطن ما و سرزمین آنان. منافع ما و منافع آنان! ملت کبیر آذربایجان فراموش نکنیم که چه احمدی نژاد و دارودسته وی و چه خاتمی و محفل وی، از پست ترین و مرتجعترین انسانهای جغرافیای طاعون زده ایرانند. اینان همه جنایتکارند. رمز پیروزی حرکت ملی آذربایجان، استقلال رای و قدرت عمل ملی در بحبوحه بحرانها است. درچنین شرایطی ضروری است تا ملت آذربایجان، نفرت خود را از هر دو جناح اعلام کند. ما می گوییم: نه خاتمی نه محمود... ننگ براین دو نمرود جمعی از دانشجویان حرکت ملی آذربایجان- دانشگاه یزد Saturday, February 28, 2009
Posted
6:54 AM
by Mehran Baharlı
میللی حرکت جمعه ۹ اسفند ۱۳۸۷: ساوالان سسی: نشریه دانشجویی ترکی- فارسی «ایشیل آی» در دانشگاه یزد به مدیر مسئولی وحید اصغری در دومین شماره به دستور رئیس این دانشگاه از انتشار بازماند. به گفته فعالین دانشجویی دانشگاه یزد دکتر میبدی رئیس دانشگاه یزد طی بخشنامه ای به معاونت فرهنگی دانشگاه ٬ دستور ممانعت از انتشار نشریات ترکی وکردی و... در این دانشگاه را صادر نموده است. این در حالی است که پیش از این و در رویه ای فراقانونی ٬ مدیران مسئول نشریات دانشجویی موظف بودند نشریه خود را قبل از انتشار جهت تایید به مدیریت فرهنگی تحویل دهند و پس از تایید مدیریت فرهنگی مجاز به چاپ نشریه خود بودند. ماده ۲۷ آئین نامه نشریات دانشجویی در این خصوص تصریح می کند:«هيچ مقام دولتي و غير دولتي حق ندارد براي چاپ مطلب يا مقالهاي درصدد اعمال فشار بر نشريات برآيد يا به سانسور و كنترل محتواي نشريات مبادرت ورزد.» فشار بر نشریات دانشجویی آذربایجانی در سال اخیر به صورت فزاینده ای افزایش یافته به گونه ای که حتی نشریات دانشجویی فعال در عرصه فرهنگی نیز زیر فشار بوده و توقیف می شوند. ممانعت از انتشار نشریه دانشجویی ایشیل آی در حالی صورت می گیرد که در طی ماههای اخیر نشریات دانشجویی ترکی - فارسی اولوس ، نسیم ، آراز ، اؤزلوک ، اویانیش ، ستارخان ، کیملیک ، یولداش ، یاغیش ، آیدین گله جک، قیبچاق ، گونش ، یارپاق ، تلنگر ، چنلی بئل ، یاشیل یول ، آنا یورد ، سحر ، آچیق سوز ، سایان ٬ بولود و خلج به دستور مقامات دانشگاههای ایران توقیف یا لغو امتیاز شده اند.
Posted
5:53 AM
by Mehran Baharlı
Wednesday, December 03, 2008
Posted
3:19 PM
by Mehran Baharlı
میللی حرکت دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۷: پس از پخش گسترده شماره دوم نشریه خلج انجمن اسلامی دانشگاه با چاپ نشریه به عنوان میثاق و اتهام پان تورکیسم جو دانشگاه را بر علیه فعالان اذربایجانی سم پاشی اذهان نمود . در مطلب نشریه میثاق چنین عنوان شد: پانتورکیسم در دانشگاه یزد فعال شده و این گروه دارای نشریه ، وبلاگ ، جلسات سری وپایگاه های اینترنتی و ایستگاههای ماهواره اند .در حالی که همه اینها خیال پردازی و توهمات خود انجمن اسلامی میباشد. دانشجویان آذربایجانی مطالب نشریه خلج رابا اصول و دلایل علمی ومنطق انسانی ونیز همه آنهارا با قید منابع نوشته اند . اما آن روی سکه هم وجود دارد که انجمن اسلامی به جایی این حرفهای خود رابا دلایل علمی اثبات کند به سادگی هرچه تمام انگشت اتهام را بسوی دانشجویان آذربایجانی و تورک نشانه رفته و به خیال ساده خود میتواند با مطرح کردن پانترکیسم جو دانشگاه را بر علیه دانشجویان تورک آذربایجانی متشنج کند هم اکنون یک هفته است که خفقان شدیدی بر علیه جامعه تورکان اذربایجان در دانشگاه یزد به راه افتاده که موجب شد وبلاگ دانشجویان تورک دانشگاه یزد برای مدتی از فعالیت باز ایستد Sunday, October 05, 2008
Posted
12:29 AM
by Mehran Baharlı
خزل آی ۱۴, ۱۳۸۷ دو سه هفته پیشتر بحثی بین سایت پیک نت و دوست شاعرم جناب اسماعیل جمیلی در گرفته بود مبنی بر اینکه نویسندگان آذربایجان در تهران چرا دستگیر شدهاند؟ بنده نیز قاتی ماجرا شده و یادداشتی به پیک نت فرستادم. پیک نت یادداشت مرا به صورت کامل منتشر کرد، اما تیتری را به آن افزود که تمام رشتههای نگارنده را پنبه نمود. بنده توضیح داده بودم که اکثر نویسندگان آذربایجانی پس از تبریز در تهران زندگی میکنند و بیشتر محصولات نشریات ترکی نیز در تبریز و تهران تولید و منتشر میشود و تیتر پیک نت این بود: تولید فرهنگی از تهران برای آذربایجان. این تیتر تداعیگر این معنا بود که تولیدات فرهنگی آذربایجانی در تهران مشتری ندارد و فقط تولید میشود و مشتریان آن در آذربایجان هستند. نگارنده قصد نداشت که به این شیطنت یا سوء تفاهم پیکنتی پاسخ بگوید، لیکن خواندن یک مقاله در شرق اوسط انگیزهای شد برای پیگیری دوباره ماجرا. منتها نه برای اینکه پاسخی برای کسی داده باشم بلکه برای اینکه حقیقت مسئله آذربایجان واقعا برای دوست و دشمن روشن گردد و بالاخره اصحاب رسانه و سیاست بدانند که اصل این قضیه چیست. ابتدا بهتر است توضیح مختصری در مورد مقاله شرق اوسط بنویسم. عنوان مقاله به عربی چنین است: غیاب عربی فی القضیه الکردیه (غیبت عربی در مسئله کرد) به قلم آزا حسیب قرداغی. این مقاله توضیح میدهد که مسئله کرد در عراق که اکنون برای مردم عراق و جهان عرب تا این اندازه حاد مینماید یک مسئله امروزی نیست بلکه سابقه دهها ساله دارد اما جهان عرب و سیاستمداران و رسانههای عربی یا آن را ندیدهاند یا به سادگی از کنار آن گذشتهاند و این مسئله سبب شده است که کردهای عراق در غیاب حساسیت جهان عرب هزینههای بسیاری را متحمل شوند و… این مقاله جهان عرب را متهم میکند و جهان عرب جوابی جز شرمساری و قبول آن ندارد، به گونهای که شرق اوسط این سند - و این داغ تغافل را که نویسنده به پیشانی جهان عرب می زند- منتشر می کند. با خواندن این مقاله به یاد وضعیت امروز آذربایجان افتادم و اینکه هنوز رسانههای فارسی تصور روشنی از مسئله آذربایجان ندارند و باید اندکی بیشتر در این مورد درنگ نمود و برای آنان توضیح داد. اما توضیح مسئله: چیزی که اینروزها از آن با عنوان حرکت ملی آذربایجان نام برده میشود سابقهای حدودا ۱۰۰ ساله دارد. مرحوم میرزا حسن رشدیه، پدر مدارس نوین ایران و به تعبیر فرهنگ معین «پدر فرهنگ ایران»، برای مدارس جدید خود که برای نخست بار در ایران تاسیس کرده بود. سه کتاب تالیف کرد. یکی از این کتابها به زبان عربی، دیگری به زبان فارسی و سومی به زبان ترکی با نام وطن دیلی، و این کتابها در مدارس جدید تدریس شدند. جبار باغچهبان نیز کتاب شعری برای کودکان به زبان ترکی با نام «پروانه نئجه قیزدی» دارد که احتمالا برای آموزش در مدارس استنایی آن زمان تدارک دیده بود. بعد از به قدرت آمدن رضا شاه اما زبان ترکی ممنوع شد و کار رشدیه در این زمینه ناتمام ماند. بعد از رضا شاه و در اوایل حکومت محمد رضا شاه نیز مسئله فرقه دموکرات آذربایجان پیش آمد. در زمان حاکمیت فرقه زبان رسمی در آذربایجان ترکی بود، و حتی کارنامههایی که در آن زمان برای دانش آموزان صادر شده است نیز به زبان ترکی است. بعد از شکست فرقه، سنت ترکی نویسی و ترکی خوانی در آذربایجان - با افت و خیزهایی که دارد – هماره وجود داشته است، لیکن به مثابه آتش زیر خاکستری تا زمان انقلاب پنهان ماند. در اوایل انقلاب دوباره این مسئله مطرح شد و نشریات چندی از جمله نشریه وارلیق و یولداش منتشر شدند، لیکن با شروع جنگ ایران و عراق دوباره مسئله فروکش کرد لیکن مجله وارلیق همچنان و تا به امروز منشتر میشود و یکی از معروفترین نشریهها نه تنها در آذربایجان بلکه در تمام کشورهای ترک زبان است. بعد از جنگ این مسئله دوباره مطرح شد و در اواخر ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی به اوج خود رسید. با آمدن سید محمد خاتمی نشریات بسیاری اعم از نشریات دانشجویی و نشریات استانی به صورت دوزبانه و هر ازگاهی تک زبانه به ترکی منتشر میشوند. دولت ابتدا با یک نگاه فانتزی به این مسئله نگاه میکند لیکن مسئله رفته رفته جدی و جدیتر میشود. در کنار این ماجراها مسئله همایش سالانه قلعه بابک و پخشسیدیهای تصویری آن در بین مردم و اخبار آن از انترنت حاکمیت نیز برخوردهای خود را تشدید میکند. اینها مسائلی از آذربایجان بودند که اکثر رسانههای فارسی کم و بیش نسبت به آن آگاهی دارند. لیکن مسئلهای که میخواهم مطرح کنم چیزی غیر از این است و آن جغرافیایی است که این مسئله در آن اتفاق میافتد. اکثر مردم و از جمله احتمالا گردانندگان سایت پیک نت فکر میکنند که آذربایجان در چهار استان آذربایجان شرقی، غربی، اردبیل و زنجان خلاصه شده است. اما این دوستان به دو مسئله توجه ندارند. نخست اینکه پراکنش جمعیت ترکان از مرزهای غربی آذربایجان تا تهران و قم ادامه دارد. به عبارت دیگر مابین تبریز و تهران و تبریز و قم روستاهای ترک زبان بومی به صورت لاینقطع وجود دارند که شامل روستاهای ترک زبان قزوین، کرج، همدان، بوئینزهرا، ساوه، شهریار، اراک و خود قم هستند و بنده بسیاری از این روستاها را از نزدیک دیدهام. حتی در بخشهای جنوبی، و شرقی قم یعنی در دو سوی جاده قم و کاشان نیز روستاهای ترک زبان وجود دارند. این ترکهای بومی که زمانی خود را ترک غیر اصیل میدانستند امروزه به برکت وجود اینترنت و نشریات و احیانا رادیوها و ماهوارهها و نیز حضور دانشجویان و سربازان این مناطق در بین سایر ترکان آذربایجان، اینک خود را یک ترک درجه دوم نمیدانند و نسبت به هویت و زبان ترکی خود حساس هستند. در میان ۱۹ نویسنده و روشنفکری که در تهران و به همراه مهندس صرافی دستگیر شدهاند، نام حسین حیدری نیز به چشم میخورد. حسین حیدری از ترکان قزوین و صاحب امتیاز نشریه دوزبانه دانشجویی اولوس بود و خود همین نشان میدهد که گستره جریان موسوم به حرکت ملی آذربایجان چه قدر گسترده است. علاوه بر آن میتوان به شهر قم اشاره کرد. در این شهر بیش از چهار استریوی ترکی فعالیت میکنند که عمدتا محصولات عاشیقی و موسیقی ترکان بومی منطقه را تامین میکنند و بیش از صد عاشیق و نوازنده شاهسون و … در قم، ساوه و سایر مناطق تهران، قزوین، همدان و مرکزی زندگی میکنند که برای اینکه حرف بیمدرکی نزده باشم دوستان میتوانند به مقاله «قم، ساوه عاشیق محیطی» که در سایت اینجانب منشتر شده است مراجعه نمایند و در همین روزها گویا تضییقاتی نسبت به برخی از عاشیقهای قم از جمله عاشیق محبوب و جوان، اکبر غلامی صورت گرفته است. شاخصترین نماد هویتخواهی ترکان این منطه مراسم سالانه بزرگداشت حکیم تیلیمخان ساوهای است که هر ساله در آخر تیر ماه در زادگاه این شاعر واقع در روستای مراغه ساوه برگزار میشود امسال بیش از دوهزار نفر در آن شرکت کرده بودند که از سوی بعضی ناظران این مراسم آلتیرناتیو تجمع سالانه قلعه بابک تلقی شد، اگر چه این مراسم با مراسم قلعه بابک یک تفاوت ماهوی دارد. مسئله دوم اما مسئله ترکهای مهاجر از آذربایجان است. سیاست تمرکز گرایی که در دوران پهلوی دنبال شد و به تبع آن اکثر کارخانهها و شرکتهای تولیدی در تهران و اطراف احداث گشت. این مسئله موجب شد که سیل مهاجران از آذربایجان به تهران، قم، کرج و قزوین سرازیر شود. در ادامه همین سیاست است که اکنون آنگونه که در مصاحبه آقای موسوی تبریزی که در پیک نت هم درج شد آمده بود: امروزه حدود ششصد هزار نفر از ساکنان قم را ترکزبانها تشکیل میدهند. در تهران و کرج و قزوین نیز وضعیت به همین منوال است. به تعبیر رضا براهنی که روی این تعبیر اصرار نیز دارند: «تهران بزرگترین شهر آذری نشین جهان است». در تهران، کرج، قم و سایر شهرهای نزدیک پایتخت گاه شهرکهایی وجود دارند که بیش از نود و پنج درصد آن را ترک زبانها تشکیل میدهند. تبعا قضیه به اینجا نیز ختم نمیشود ترکان قشقایی، ترکان گچساران، ترکان فریدن اصفهان، ترکان خراسان شمالی و… همه جمعیت معتنابهی هستند که امروزه مسئله هویت برایشان جدی شده است و دیگر مسئله حرکت مدنی آذربایجان در چهار استان آذربایجانی خلاصه نمیشود. در چنین شرایطی وظیفه رسانهها و روشنفکر طبیعتا ندیدن این مسئله و سکوت در قبال آن نیست. بلکه پرداختن به آن و یافتن راه حلهایی هست که شهروندان ایرانی را با کمترین خطر از این مرحله به مراحل بعدی سوق دهد. پذیرفتن هویت ترکی ترکهای ایران، و به رسمیت شناختن زبان، تاریخ و… از جمله فاکتورهایی است که باید به آن اهمیت داده شود. نپذیرفتن مسئله اما تبعاتی دارد که آن خود بر اهل خرد پوشیده نیست. چیزی که یادآوری آن خالی از لطف نخواهد بو آن است که امروزه برای برخورد با مسئله آذربایجان حکومت ایران از سوی گروههای مختلفی در فشار است. یعنی گروهها و اشخاصی در اپوزسیون هستند که جمهوری اسلامی را برای برخورد با فعالان آذربایجانی تشویق میکنند و حتی تحت فشار رسانهای و تبلیغاتی قرار میدهند. اگر موضع این گروهها نسبت به این مسئله تعدیل شود بعید نیست که موضع جمهوری اسلامی نیز تعدیل شود و مطمئنا هیچ کس از این تعدیل زیان نخواهد دید. Sunday, May 18, 2008
Posted
3:20 PM
by Mehran Baharlı
باغی که به جای میوه، محصول آن سنگ است http://www.zigzagmag.net/article/default.aspx/495 باغی با درختانی خشک و میوه هایی از جنس سنگ که از کوه های اطراف «میاندوآب» یا همان «باغ سنگی» جمع آوری و به درختان آویز شده اند. درفاصله ۴۵ کیلومتری جنوب شرقی «سیرجان» در استان «کرمان»، نزدیک روستای «بلورد»، باغی وجود دارد که درختان آن خشک و میوه هایش سنگ هایی است که از سال ۱۳۴۲ هجری شمسی مردی کرولال به نام «درویش خان اسفندیارپور»، ازکوه های اطراف میاندوآب جمع آوری و به درختان آویزان کرده است. در فاصله بین سیرجان و باغ سنگی، چند روستا است که در کنار جاده قرار دارند. روستاهایی که هرکدام زیبایی خاصی دارند ولی سرسبزی سالهای قبل را ندارند. خشک سالی، زیبایی روستاها را کمتر کرده است. از روستاهایی که کنار جاده هستند دور می شویم. اطرافمان همه بیابان است. در بیابان های اطراف مان هیچ اثری از سرسبزی نیست بوته های خشک خار و جاز، چهره بیابان را سیاه کرده اند. در بین راه به جاده ای فرعی می رسیم که به طرف باغ سنگی می رود. تابلویی کنار جاده نصب نشده که نشان دهد باغ سنگی این جاست. اگر کسی از شهری غیر از سیرجان بخواهد برود باغ سنگی و راهنما همراه آن نباشد، حتماً به مشکل بر می خورد. اما راننده ما راه باغ سنگی را خوب می شناسد و به قول خودش چشم بسته هم می توانم برود باغ سنگی. از فرعی ای که از جاده اصلی سیرجان-بافت جدا می شود، چهار کیلومتر جاده خاکی است تا باغ سنگی. باغی که حدود صد درخت دارد. بعضی از درختان تنه هایی ضخیم و سنگ هایی بزرگ دارند و بعضی دیگر تنه های باریک و سنگ های کوچکتر. دراین باغ هیچ اثری از سرسبزی نیست اطراف باغ هم حصار ندارد و از درون باغ می توان کوه هایی که در فاصله چند کیلومتری وجود دارد را ببینیم. باغ سنگی، در تمام فصول سال میوه دارد و درختان آن نیازی به آبیاری ندارد و خشکسالی بر این باغ بی تاثیر است و تنه درختان این باغ چوب های خشک شده درختان هستند و میوه هایش، سنگ های بزرگی که به وسیله سیم هایی به درختان آویزان شده اند. در کنار باغ سنگی ، باغ دیگری وجود دارد که اطراف آن حصارکشی شده است و آن را از باغ سنگی جدا می کند. این باغ برخلاف باغ سنگی، سرسبز است. میان این باغ حوض بزرگی است و موتور برقی که آب را از اعماق زمین به بیرون می کشد. اطراف حوض درختان سرسبز و در میان درختان، درخت چنار بزرگی است که توجه هر بیننده ای را ناخودآگاه به خود به جلب می کند. خوشه های گندم و جو که زیر درختان به زیباترین شکل خودنمایی می کند. این باغ جایی است که خانواده «خان» در آن زندگی می کنند. وارد باغ سبز می شویم عروس «درویش خان»، ما را به داخل خانه دعوت می کند. خانه آنها سه اتاق است که به ردیف کنار هم قرار گرفته، پشت اتاق، آغل گوسفندان است و در کنار آغل، سگی با جثه ای بزرگ خوابیده. صدای قدقد مرغ و قوقولی قوقوی خروس ها سکوت آنجا را می شکند. همین که وارد اتاق وسط می شویم، چشممان به عکس های «درویش خان» که به دیوار نصب شده است می افتد. در یکی از عکس ها درویش خان درحالی که چوب دستی اش را روی شانه اش گذاشته ، روی شاخه یکی از درختان که سنگ بزرگی از آن آویزان است، ایستاده. این عکس، در یکی از صحنه های فیلم باغ سنگی گرفته شده است. فیلمی که در سال ۱۳۵۴ هجری خورشیدی، «پرویز کیمیاوی» با عنوان باغ سنگی، با بازیگری درویش خان و مردم روستای بلورد ساخت. این فیلم در جشنواره برلین جایزه «خرس نقره ای» را به خود اختصاص داد و حتی «درویش خان» هم از سوی آلمانی ها چند بار برای سفر به آلمان دعوت شد اما با تصمیم کیمیاوی سفر منتفی شد. آقای کیمیاوی معتقد بود چون «شهر برلین پر از مجسمه های بزرگ و ساختمان های مجلل است. اگر درویش خان اینها را ببیند، دیگر ارزش کار خودش در ذهنش از بین می رود.» تنها عروس «خان»، اسمش «فاطمه» است و ۴۰ سال سن دارد. زنی لاغر و بلند قد و خوش چهره. «خان» یک فرزند بیشتر نداشته آن هم «حسن خان» شوهر فاطمه است. «خان» پسری دیگر هم به نام «حسین» داشته که در اثر تصادف فوت کرده است. همسر «خان» هم ۲۰ سال قبل فوت کرده و «خان» با حسن تنها فرزندش زندگی می کرد. فاطمه، عروس «خان»، این روزها و بعد از اینکه «درویش خان» یعنی خالق باغ سنگی در ۱۸ فروردین ماه ۱۳۸۶ در سن ۸۳ سالگی در گوشه باغش آرام گرفت، راهنمای اصلی داستان های این باغ است. داستان باغ سنگی فاطمه می گوید: «خان مردی با قدی حدود ۱۸۰ سانتیمتر، چهارشانه با ریشی بلند، مهربان و مردم دوست بود.» او حرف هایش را ادامه می دهد: «ساختن این باغ در واقع اعتراضی بود به شاه به خاطر اصلاحات ارضی. چون شاه تمام زمین های درویش خان را که یکی از زمین داران بزرگ «ایل بچاقچی» یکی از بزرگترین ایل های استان کرمان بود از او گرفت و به کشاورزان داد.» بعد از اینکه شاه املاک درویش خان را از او می گیرد، تنها ملکی که برایش می ماند، میاندوآب بوده است که بعدها به باغ سنگی تغیر نام می یابد. عروس «خان» می گوید: «گرفتن زمین ها، خان را بسیار عصبانی می کند و از آنجا که او کر و لال بود و نمی توانست ناراحتی اش را ابراز کند تنها با گریه ناراحتی اش را نشان می داد. تا اینکه یک شب خان ساختن باغ سنگی را در خواب می ببیند و از فردای همان روز شروع به ساختن باغ سنگی می کند.» فاطمه داستان ساخت باغ را ادامه می دهد: «درویش خان سنگ های سوراخ شده را شب در خواب می دید و فردای همان شب آنها را در کوه پیدا می کرد. اما چون فاصله کوه تا باغ چهار تا پنج کیلومتر بود، آوردن سنگ های بزرگ گاهی دو ماه طول می کشید. البته بعضی از سنگ ها هم کوچک تر بودند و آنها را بار شتر یا الاغ می کرد و با خودش می آورد.» برخی از مردم محلی و روستاییان فکر می کنند که «خان» سنگ ها را خود سوراخ می کرده است. «ماشاءالله»، یکی از روستائیان که ۹۰ سال سن دارد و کارش چوپانی است می گوید: «من تمام کوه های اطراف باغ سنگی و بلورد را مانند کف دستم می شناسم و ۷۰ سال دراین کوه ها بودم حتی یک بار هم یک سنگ سوراخ آن هم به این بزرگی ندیده ام.» البته تاکنون بررسی های دقیقی و کارشناسی در مورد نحوه ساخت این باغ صورت نگرفته است و حتی «یزدی»، کارشناس میراث فرهنگی هم می گوید: «ما تمام روایت هایی که در مورد باغ سنگی وجود دارد را از خانوده خان و روستائیان شنیده ایم.» «روایت هایی مثل این که خان فردای همان شب که خواب ساختن باغ را می بیند برای چراندن گوسفندانش به بیابان می رود که متوجه می شود چیزی از آسمان به زمین افتاد. نزدیک می رود و می بیند که شهاب سنگی بزرگ است. خان می خواسته سنگ را لمس کند. اما سنگ خیلی داغ بوده و تا سرد شدن شهاب سنگ صبر می کند و بعد آن را با خودش به خانه می آورد.» خان برای ساخت درختان باغ، گودالی به عمق نیم متر تا یک متر حفر می کرد و بعد چوب درختان خشک شده را درگوال می کاشت. بعد لاستیک های فرسوده را جمع آوری می کرد و می سوزاند و با سیم های که داخل لاستیک جای می داد، سنگ ها را به چوب ها آویزان می کرد. «علی»، یکی از روستاییان، در مورد شکل گرفتن و کامل شدن باغ می گوید: «بعدها هر اتفاقی که می افتاد خان یک سنگ آویزان می کرد. مثلا وقتی اولین نوه اش به سربازی رفت یک سنگ گرد به نشانه سر تراشیده نوه اش آویزان کرد. یا اگر شخصی از فامیل خان می مرد سنگی آویزان می کرد. هر وقت هم می خواست از آن مرده یادی کند، کنار همان سنگ می رفت.» او می گوید: «درویش خان، علاوه بر سنگ، چیزهای دیگر هم به تنه درختان آویزان می کرد مثل سر گوسفندانی را که گرگ می درید و یا گرگ هایی را که خودش می کشت. چون زبان نداشت تا از ضرر و زیان ناشی از مردن گوسفندان با کسی صحبت کند با این روش با مردم درد دل می کرد.» به گفته علی، از شش سال پیش، چون مردم می گفتند اینجا باغ سنگی است یا باغ وحش، درویش خان دیگر اجساد حیوانات را به درختان باغ آویزان نمی کرد. درویش خان تنها در آویزان کردن سنگ ها به درختان باغ، «درویش خان» تنها بود و کسی به او کمک نمی کرد. عروس خان می گوید: «نه تنها اطرافیان به او کمک نمی کردند بلکه خان را هم دیوانه می خوانند. بچه ها در مدرسه حسن (پسر خان) را اذیت می کردند و می گفتند بابایت دیوانه شده است. حسن هم به کار پدرش اعتراض می کرد ولی مادرش می گفت، ناراحت نباش پسرم، روزی همه برای دیدن باغ پدرت به ابنجا می آیند.» پیش بینی زن «درویش خان»، این روزها به واقعیت تبدیل شده و باغ سنگی بازدیدکنندگان مختلفی را به سوی خود جلب می کند. بازدیدکنندگانی از تمام ایران و کشورهایی مانند پاکستان، فرانسه، آلمان و ایتالیا. در ایام عید تعداد بازدیدکنندگان ایرانی این باغ به هزار نفر هم می رسد. بازدیدکنندگان خارجی باغ هم که تعدادشان زیاد نیست بیشتر در تابستان به این جا می آیند. اما با توجه به سنگینی وزن سنگ ها، درویش خان برای ساخت درختان سنگی کار بسیار سختی را انجام می داد. «اسدالله» یکی ازروستاییان بلورد می گوید: «سه ماه بعد از مرگ خان، یکی از درختان باغ به زمین افتاد و برای برپا کردن آن سه یا چهار نفر کمک کردند تا درخت را به جایش بنشانند. درحالی که تمام درختان این باغ را خان به تنهایی کاشته است.» درویش خان رقصنده «درویش خان»، هر وقت از چیزی ناراحت می شد، می رفت کنار درخت هایش و با آنها درد دل می کرد و وقتی هم خوشحال بود، در باغش می رقصید و بشکن می زد و همیشه از خدا تشکر می کرد و با انگشت به آسمان اشاره می کرد و یا سجده می کرد. البته او نماز خواندن بلد نبود اما در نمازهای جماعت با مردم به رکوع و سجده می رفت ولی ذکر نمی گفت. «درویش خان»، در طول ۸۳ سال عمرش فقط دو بار به مسافرت رفته است. یک بار به دعوت «محمدرضا شاه» و «فرح» پهلوی به جشنواره ای در شیراز دعوت شد و یک بار هم با اتفاق خانواده اش به مشهد رفت. او هیچ وقت باغش را تنها نمی گذاشت. درویش خان باغش را خیلی دوست داشت و با زبان اشاره می گفت «اگر کسی به درختانم آسیب برساند سرش را می برم و خونش را می خورم.» نگار طلاپور13/05/2008
|